نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
عشاقنامه عراقي
هر که او نيک نامي اندوزد
در
جهان کسوت بقا دوزد
مصطفي گفت و ياد مي گيرند:
در
جهان مؤمنان نمي ميرند
خاطرم
در
اين معاني سفت
نکته اي بس مفيد و موجز گفت
چون
در
گنج دوست وا کردند
به من اين شيوه را عطا کردند
روز و شب درد درد مي نوشم
در
خروشم، اگر چه خاموشم
از تلطف به من نما گل را
در
حديث اندر آر بلبل را
حبذا آن زمان که
در
ره عشق
بيخود از سر کنند پا عشاق
از مي شرق دوست مست شدند
همه
در
پاي عشق پست شدند
عشق را رهگذر دل و جان است
اولش طعنه
در
دل و جان است
تا ازين راه بر کران نشوي
در
خور خيل صادقان نشوي
هر محبت، که
در
دلي پيداست
بي شک آن انقطاع غير خداست
مي روي
در
سراي خسته دلان
اين کرم بين تو با شکسته دلان
دل من، چون به عشق مايل شد
عشق
در
گردنش حمايل شد
روي بنمود و دل ببرد و نشست
کار من
در
فراق مشکل شد
داشت بر يوسف و زليخا دست
در
جهان خود ز دست عشق که رست؟
چون ز سيمرغ ديد شهپر عشق
همچو داود مي زند
در
عشق
بود
در
کنج خانه صبح دمي
خاطر من بخود فتاده دمي
ذوق لذت شناس شاهد باز
کرده
در
عشق نغمه ها آغاز
صوت بر
در
زنان، ز قرع هوا
از ره گوش هوش گفت مرا:
خيز و بگشاي
در
، که يار آمد
ميوه از شاخ عمر بار آمد
بگشودم درش، چو رخ بنمود
در
جنت به روي من بگشود
سايه غم برفت از سر من
کافتاب اندر آمد از
در
من
تا جهان است، مثل تو قمري
در
نيامد به دلبري ز دري
گو: عراقي
در
آرزوي رخت
جان همي داد و حسرت اندر دل
دست يازيد و بر گرفت و بخواند
در
بد و نيک اين سخن مي راند
گفتم: اي جان جان، من مسکين
در
بيابان عشق گفته ام اين
بر بديهه بگويي اندر حال
باشد اين
در
فراق و آن ز وصال
عاشقان را خيال عارض تو
در
شب تيره نور ديده و دل
ز آرزوي قد تو سرو سهي
خشک بر جاي مانده پا
در
گل
يا سوار آي
در
سخن راني
يا خطي باز ده به ناداني
در
جهان هيچ کس مشوش عشق
نشد، الا ز سوز آتش عشق
همه را نيست، گر چه جان و تن است
جان معني، که
در
تن سخن است
پاي
در
نه به جاده تحقيق
از تو آغاز و از خدا توفيق
زنده جانان مرده
در
غم يار
مست حالان جان و دل هشيار
در
ره دوست پا ز سر کرده
ابجد عشق را ز بر کرده
يار خود ديده
در
پس پرده
تن به جان مانده، جان فدا کرده
جان من
در
هواي ايشان است
تن من خاک پاي ايشان است
از جناب خداي
در
دو جهان
اين مراتب براي ايشان است
عشق
در
هر دلي که جاي گرفت
دست برد اندرون و پاي گرفت
عشق
در
هر دلي که سر بر زد
خيمه از عقل و علم برتر زد
چون محبت رسد به عين کمال
در
دل و جان و الهان جمال
به ارادت درآمد از
در
او
تا رهاند ز بار خود سر او
گوش کن تا:، چها مقدر فرد
در
کرامات شيخ تعبيه کرد
در
گذرگه کسي که اول ديد
دل بدو داد و عشق او بخريد
زو دماغ دلش معطر شد
در
دلش عشق او مقرر شد
گشت ناگاه از هواي دلش
بسته
در
دام عشق پاي دلش
وان که بربود ناگهان دل وي
به خرابات رفت و او
در
پي
قرب سالي مريد عاشق مست
در
خرابات بود باده به دست
چون که
در
راه عشق صادق شد
مقتداي هزار عاشق شد
بي دلان را جز آستانه عشق
در
ره کوي دوست منزل نيست
صفحه قبل
1
...
2150
2151
2152
2153
2154
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن