167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

عشاقنامه عراقي

  • هر که او نيک نامي اندوزد
    در جهان کسوت بقا دوزد
  • مصطفي گفت و ياد مي گيرند:
    در جهان مؤمنان نمي ميرند
  • خاطرم در اين معاني سفت
    نکته اي بس مفيد و موجز گفت
  • چون در گنج دوست وا کردند
    به من اين شيوه را عطا کردند
  • روز و شب درد درد مي نوشم
    در خروشم، اگر چه خاموشم
  • از تلطف به من نما گل را
    در حديث اندر آر بلبل را
  • حبذا آن زمان که در ره عشق
    بيخود از سر کنند پا عشاق
  • از مي شرق دوست مست شدند
    همه در پاي عشق پست شدند
  • عشق را رهگذر دل و جان است
    اولش طعنه در دل و جان است
  • تا ازين راه بر کران نشوي
    در خور خيل صادقان نشوي
  • هر محبت، که در دلي پيداست
    بي شک آن انقطاع غير خداست
  • مي روي در سراي خسته دلان
    اين کرم بين تو با شکسته دلان
  • دل من، چون به عشق مايل شد
    عشق در گردنش حمايل شد
  • روي بنمود و دل ببرد و نشست
    کار من در فراق مشکل شد
  • داشت بر يوسف و زليخا دست
    در جهان خود ز دست عشق که رست؟
  • چون ز سيمرغ ديد شهپر عشق
    همچو داود مي زند در عشق
  • بود در کنج خانه صبح دمي
    خاطر من بخود فتاده دمي
  • ذوق لذت شناس شاهد باز
    کرده در عشق نغمه ها آغاز
  • صوت بر در زنان، ز قرع هوا
    از ره گوش هوش گفت مرا:
  • خيز و بگشاي در، که يار آمد
    ميوه از شاخ عمر بار آمد
  • بگشودم درش، چو رخ بنمود
    در جنت به روي من بگشود
  • سايه غم برفت از سر من
    کافتاب اندر آمد از در من
  • تا جهان است، مثل تو قمري
    در نيامد به دلبري ز دري
  • گو: عراقي در آرزوي رخت
    جان همي داد و حسرت اندر دل
  • دست يازيد و بر گرفت و بخواند
    در بد و نيک اين سخن مي راند
  • گفتم: اي جان جان، من مسکين
    در بيابان عشق گفته ام اين
  • بر بديهه بگويي اندر حال
    باشد اين در فراق و آن ز وصال
  • عاشقان را خيال عارض تو
    در شب تيره نور ديده و دل
  • ز آرزوي قد تو سرو سهي
    خشک بر جاي مانده پا در گل
  • يا سوار آي در سخن راني
    يا خطي باز ده به ناداني
  • در جهان هيچ کس مشوش عشق
    نشد، الا ز سوز آتش عشق
  • همه را نيست، گر چه جان و تن است
    جان معني، که در تن سخن است
  • پاي در نه به جاده تحقيق
    از تو آغاز و از خدا توفيق
  • زنده جانان مرده در غم يار
    مست حالان جان و دل هشيار
  • در ره دوست پا ز سر کرده
    ابجد عشق را ز بر کرده
  • يار خود ديده در پس پرده
    تن به جان مانده، جان فدا کرده
  • جان من در هواي ايشان است
    تن من خاک پاي ايشان است
  • از جناب خداي در دو جهان
    اين مراتب براي ايشان است
  • عشق در هر دلي که جاي گرفت
    دست برد اندرون و پاي گرفت
  • عشق در هر دلي که سر بر زد
    خيمه از عقل و علم برتر زد
  • چون محبت رسد به عين کمال
    در دل و جان و الهان جمال
  • به ارادت درآمد از در او
    تا رهاند ز بار خود سر او
  • گوش کن تا:، چها مقدر فرد
    در کرامات شيخ تعبيه کرد
  • در گذرگه کسي که اول ديد
    دل بدو داد و عشق او بخريد
  • زو دماغ دلش معطر شد
    در دلش عشق او مقرر شد
  • گشت ناگاه از هواي دلش
    بسته در دام عشق پاي دلش
  • وان که بربود ناگهان دل وي
    به خرابات رفت و او در پي
  • قرب سالي مريد عاشق مست
    در خرابات بود باده به دست
  • چون که در راه عشق صادق شد
    مقتداي هزار عاشق شد
  • بي دلان را جز آستانه عشق
    در ره کوي دوست منزل نيست