167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • تا برفت از نظرم چشم خوش پرخوابت
    در شب هجر نکردم نفسي خوابي خوش
  • خاموش که چون گل بشکر خنده در آيد
    با بلبل بيدل نتوان گفت که خاموش
  • زان داروي بيهوشي اگر صبح تواني
    در ده قدحي تا ز حريفان ببرد هوش
  • با چنين شرطه ازين ورطه برون نتوان شد
    خاصه کشتي خلل آورده و دريا در جوش
  • شراب پخته بخامان دل فسرده دهيد
    که باده آتش تيزست و پختگان در جوش
  • ميسرم نشود خامشي که در بستان
    نواي بلبل مست از ترنمست و خروش
  • در کام نهنگان شو و کامي بکف آور
    چون يار بدست آيد از اغيار مينديش
  • خواجو اگرت سر برود در سر اين کار
    انکار مکن وز غم اين کار مينديش
  • برسر بازار چين با سنبل سوداگرت
    مشک اگر در حلقه آيد بشکند بازار خويش
  • در بندگي چو کار من خسته بندگيست
    تا زنده ام چگونه کنم ترک کار خويش
  • تو از جراحت دلهاي خسته ننديشي
    که در ضمير نياري که الجروح قصاص
  • نه در جمال تو مشتاق را مجال نظر
    نه از کمند تو عشاق را اميد خلاص
  • غريض لجه درياي عشق شد خواجو
    ولي چو در بکف آرد چه غم خورد غواص
  • بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص
    مايه روح فزائي بود از روي خواص
  • عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق
    عام را بار نباشد به سراپرده خاص
  • اي بسا در گرانمايه که آيد به کنار
    تا درين بحر بود مردم چشمم غواص
  • خالص آيد چو زر از روي حقيقت خواجو
    گرتو در بوته عشقش بگدازي چو رصاص
  • بمهد خاک برد با تو دوستي خواجو
    که شير مهر تو خوردست در زمان رضاع
  • چون آتش خور شعله زد از شيشه شفاف
    در آب معقد فکن آن آتش نشاف
  • هر دم که شود درج عقيقت گهر افشان
    گوهر ز حيا آب شود در دل اصداف
  • کام دل درويش جزين نيست که گه گاه
    در وي نگرد شاه جهان از سرالطاف
  • آن به که زبان در کشم از وصف جمالت
    زيرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف
  • اشک منست يا مي گلرنگ در قدح
    يا روي تست يا گل خود روي برطبق
  • پيوسته بيتو مردم بحرين چشم من
    در باب آب ديده روان مي کند سبق
  • خواجو خرد که واضع قانون حکمتست
    در پيش منطق تو نيارد زدن نطق