نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
در
بهاران کز گل آراسته
باغها همچون جنان آيد همي
تا بکي همچو سايه خانه
آفتاب از شکاف
در
ديدن
وز معدن دل باشک چون
در
بر گوهر مرتضا بگرييد
در
ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد يا بگرييد
در
گريه سخن نکو نيايد
من مي گويم شما بگرييد
خسروا خلق
در
ضمان تواند
طالب سايه امان تواند
در
زمين مشتري اثر بايند
اختراني کز آسمان تواند
در
زواياي مملکت پيران
داعي دولت جوان تواند
درين دور احسان نخواهيم يافت
شکر
در
نمکدان نخواهيم يافت
وگر زآنکه مطلوب ما راحتست
در
ايام ايشان نخواهيم يافت
هر زنده که اندروست امروز
در
حسرت حال مردگانست
در
وي که چو خرمنت بکوبند
گردانه بکه خري گرانست
در
وي که شفا نيافت رنجور
پيوسته صحيح ناتوانست
صف کشيده جماعتي و، مرا
در
قفا ايستاده بهر ملام
پنداشته اي که از حقيقت
مغزيست
در
استخوان معقول
نقد دغلي بزر مطلاست
در
کيسه زرگران معقول
در
خانه دين نخواهي آمد
اي مانده بر آستان معقول
بي فر هماي شرع ماندي
چون جغد
در
آشيان معقول
در
معجزه منکري که کردي
شاگردي ساحران معقول
هرگز نبود حرارت عشق
در
طبع فسردگان معقول
سيف فرغاني
در
مدحتشان
هرچه گويي تو وراي آنند
اين جهان بر مثال مرداريست
اوفتاده بسي سگان
در
وي
خاک دنياست چون وحل، زنهار
مرکب خويشتن مران
در
وي
آرزوها نواله چربست
نيست چون پيه استخوان
در
وي
بدولتخانه عشق تو هردم
گدايي
در
رود شاهي برآيد
اگر خاري نيفتد
در
ره نطق
بياموزم ببلبل گل ستايي
نوبت تست سيف فرغاني
بسخن شور
در
جهان انداز
نهاده دام اندر حلقه زلف
فگنده تاب
در
زنجير گيسو
دست
در
زلفت بناداني زدم
مار را کودک بناداني گرفت
مرا
در
عالم دل خسروانند
همه فرهاد آن شيرين شمايل
رفيق تست نغمت را بنالد
برين بالاشتر
در
زير محمل
«ناظم درين غزل
در
هر بيتي چشمي لازم داشته است »
طاق
در
ساکنان کويت
از قبه آسمان برونست
در
ذوق محمديست داخل
وز فتوي مفتيان برونست
ننويسم بجز حکايت دوست
تا قلم
در
بنان من باشد
تا نقش تو هست
در
ضميرم
نقش دگري کجا پذيرم
در
گوش نکردم از جواني
پندي که بداد عقل پيرم
بي نواييست بهر آوازي
همچو پرده ملازم
در
من
در
حشر که باشد آدمي را
ديوان عمل کتاب منشور
زير ابروت ماه رخسارت
بدر دارد هلال
در
خم خويش
در
دور تو مادر زمانه
مانند تو يک پسر ندارد
در
سنگ اثر کند فغانم
وندر دل تو اثر ندارد
دل نگهدار سيف فرغاني
زآنکه
در
کعبه بت نشايد هشت
عاشق دوست را زخلق مدان
در
بحرين را مگو عدني
دردل غم غير تست اي دوست
در
خانه کعبه بوريايي
برويت نسبتي کرديم گل را
زشادي
در
گلستان مي نگنجد
در
فراقت چو مرغ محبوسم
که تصور کند رهايي را
سيف فرغاني نيابد
در
جهان
همنشيني به زخاک کوي تو
خاک زد
در
چشم سحر سامري
معجزات نرگس جادوي تو
غواص غمم بدل فروشد
تا دانه
در
برآرم ازچشم
شتري زير بار
در
صحرا
بگسلد ازقطار چون باشد
گرمرا زلفت اوفتد
در
دست
نکنم کوته ازتو ديگر دست
قدمت
در
مقام محموديست
خويشتن بنده اياز مکن
دو جهانش نيايد اندر چشم
هرکرا
در
جهان تويي منظور
بر
در
دوست سيف فرغاني
بجز از خويشتن حجاب نداشت
آفتاب ارچه صورتش پيداست
معني خويش
در
نهان بتو داد
زنده
در
خرقهاي درويشان
چه شهيدان بي کفن داري
آن دوست که ما ازآن اوييم
در
زمره عاشقان اوييم
گرچه چو
در
ازپي گشايش
پيوسته برآستان اوييم
برما
در
اين قفس گشادست
تا بسته ريسمان اوييم
آب حيوان يک جهان عاشق
در
دو لعل شکرفشان شماست
بديدم بر
در
يار ايستاده
چو من بودند بسيار ايستاده
برآن نقطه که
در
مرکز نگنجد
بسر مانند پرگار ايستاده
بصحراي قيامت
در
توان ديد
همه مردم بيکبار ايستاده
وراي سيف فرغاني گدايي
برين
در
نيست ديار ايستاده
اگر ناسوخته
در
هجر وصلت
طمع دارم مرا سوداي خامست
چندان بشنو که حلقه گردد
در
گوش دل توهاي الله
حال عاشق بگفت
در
نايد
سخن عشق را زبان نبود
گرچه نبود ازو جهان خالي
عاشق دوست
در
جهان نبود
عرشيست عليه استوي الرحمن
ني چون فلکست واختران
در
وي
در
غم تست استخوان هلال
ضلع پهلوي لاغر خورشيد
بيخ مهرتو کاشته
در
دل
دايه تخم پرور خورشيد
پرتوي بر زمين فتد چو نهند
آيينه
در
برابر خورشيد
ديوان شاه نعمت الله ولي
در
ميخانه را گشاد يقين
ساقي عاشقان شود بخدا
همچو سيد
در
خرابات مغان
عاشقانه خوش سرودي مي سرا
مبتلايي، ديدمش خوش
در
بلا
گفتمش خواهي بلا، گفتا بلا
عشق تو بلا ومبتلا ما
پيوسته خوشيم
در
بلا ما
مستيم مدام
در
خرابات
رندانه حريف اوليا ما
در
خرابات مغان مست و خراب
ساقي سرمست رندانيم ما
عالمي غرقند
در
سيلاب ما
تشنگان دانند قدر آب ما
در
خرابات مغان گر بگذري
مجلسي بيني همه اصحاب ما
رو نهاديم بر
در
سيد
باز گشتيم سوي مآوا ما
عارفانه به نور او ديديم
نعمت الله
در
همه اشياء
در
خرابات مست مي گردم
گر حريف مني بيا آنجا
سر زلف نگار
در
دستم
با خيالش همي پزم سودا
در
همه حالي خدا بامن بود
لاجرم من باخدايم باخدا
آينه صدهزار مي بينم
در
همه روي او بود پيدا
رند سرمستيم
در
کوي مغان
نعمت الله گرهمي خواهي بيا
شاهدي
در
هزار جامه نگر
نظري کن به ديده بينا
نعمت الله
در
خرابات مغان
اوفتاده ديدمش مست و خراب
خوش سرآبيم و سيرابيم ما
زاهد بيچاره مانده
در
سراب
در
آينه مه منور
نور رخ آفتاب درياب
مستيم و خراب
در
خرابات
اين مست خوش خراب درياب
عاشقانه درآ
در
اين مجلس
سيد رند کاملي درياب
نور او روز آفتاب نمود
باز
در
شب نمايدت مهتاب
بر
در
مي فروش رندانه
با مسبب نشسته بي اسباب
نظري کن
در
آينه بنگر
ور نداري تو آينه درآب
در
ميخانه را غنيمت دان
دولت ملک دو سرا درياب
سيد رند مست اگر جوئي
در
خرابات بنده را درياب
آفتابي ز ماه بسته نقاب
کرده
در
گوش درهاي خوشاب
صفحه قبل
1
...
213
214
215
216
217
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن