167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • در آينه مصطفي چه بيند؟
    جز حسن و جمال ذات والا
  • در صورت او حق ار نديدي
    اينجا به يقين ببيني آنجا
  • بگشا سر قنينه، که در بند مانده ام
    وز بند من مرا نرهاند مگر شراب
  • خواهم به خواب در شوم از مستي آنچنان
    کآواز صور برنکند هم مرا ز خواب
  • ساقي، مدار چشم اميدم در انتظار
    صافي و درد، هرچه بود، جرعه اي بيار
  • در تنگناي ظلمت هستي چه مانده ام؟
    تا کي چو کرم پيله همي گرد خود تنم؟
  • پيوسته شد، چو شبنم، بودم به آفتاب
    شايد که اين زمانه «انا الشمس » در زنم
  • آري چو آفتاب بيفتد در آينه
    گويد هر آينه که: همه مهر روشنم
  • چون عکس آفتاب در آيينه اوفتد
    آن دم ازو بپرس نگويد که آهنم
  • ساقي، بيار دانه مرغان لامکان
    در پيش مرغ همت من دانه اي افشان
  • در بوستان بي خبري جلوه اي کنم
    وز آشيان هفت دري جان برون برم
  • چه عرش و چه ثري؟ که همه ذره اي بود
    در پيش آفتاب ضمير منورم
  • خود را، چو گوي، در خم چوگان فکنده اند
    گوي مرا از خم چوگان ربوده اند
  • در وسع آدمي نبود آنچه کرده اند
    اينان مگر ز طينت انسان نبوده اند؟
  • در صبح دم براي صبوح از نسيم مي
    مستانه خفته را همه بيدار کرده اند
  • نقشي که کرده اند درين کارگاه صنع
    در ضمن آن جمال خود اظهار کرده اند
  • اين قطره اي ز قلزم توحيد بيش نيست
    نايد يقين حقيقت توحيد در ميان
  • توحيد لايزال نيايد چو در مقال
    روشن کنم ضمير به توحيد ذوالجلال
  • هر دم هزار عاشق مسکين بداده جان
    در حسرت جمال رخ بي مثال او
  • اي بي نياز، آمده ام بر در تو باز
    بر درگه قبول تو آورده ام نياز
  • اميدوار بر در لطفت فتاده ام
    اميد کز درت نشوم نااميد باز
  • چون بود حال ناتوان موري
    که کند قصد کعبه از در چين؟
  • آنکه کرد از قفس چنان پرواز
    کاثرش در نيافت روح الامين
  • زيبد ار بفکند قفس سيمرغ
    بي صدف قدر يافت در ثمين؟
  • شايد ار شود در جهان فکنيم
    گريه بر پير و بر جوان فکنيم
  • آب حسرت روان کنيم از چشم
    سيل خون در حصار جان فکنيم
  • از پي جست و جوي او نظري
    در رياضات خوش جنان فکنيم
  • ور نيابيم در مکان او را
    خويشتن را به لامکان فکنيم
  • پس در آن بارگاه عزت و ناز
    عرضه داريم از زبان نياز
  • دست او در يمين لم يزل است
    رتبتش برتر ازو قياس شماست
  • هر دو عالم درون قبضه اوست
    بار او در درون صفه ماست
  • گرچه در جاي نيست، ليک ز لطف
    هر کجا کان طلب کني آنجاست
  • ديده بايد که جان تواند ديد
    ورنه او در همه جهان پيداست
  • در جهان آفتاب تابان است
    عيب از بوم و ديده اعمي ست
  • هيچ باشد که از فراموشي
    ياد آري در آن خجسته مقام؟
  • چه شود گر کند در آن حضرت
    ناقصي را عنايت تو تمام؟
  • در مذهب عاشقي روا نيست که ما:
    عالم به تو بينيم و نبينيم تو را
  • هر چند ز چشم زخم دوري، اي بينايي
    نزديک مني چو در خيال دل را
  • تا ظن نبري که مشکلي نيست مرا
    در هر نفسي درد دلي نيست مرا
  • گر عمر مرا در سر کار تو شود
    عهد تو به ميراث دهم خويشان را
  • اي روي تو آرزوي ديرينه ما
    جز مهر تو نيست در دل و سينه ما
  • از صيقل آدمي زداييم درون
    تا عکس رخت فتد در آيينه ما
  • در دام غمت دلم زبون افتاده است
    درياب، که خسته بي سکون افتاده است
  • از جهل بدان، گر تو يکي ده گردي
    در هستي حق نيست شوي، کار اين است
  • ايزد، که جهان در کنف قدرت اوست
    دو چيز به تو بداد، کان سخت نکوست
  • بي آنکه دو ديده بر جمالت نگريست
    در آرزوي روي تو خونابه گريست
  • در هر دو جهان نيک نظر کرد دلم
    زان هيچ مقام برتر از عشق تو نيست
  • در عشق توام واقعه بسيار افتاد
    ليکن نه بدين سان که ازين بار افتاد
  • زنهار! که قطب فلک دايره وار
    در ديده صاحب نظران مي گردد
  • نرگس، که ز سيم بر سر افسر دارد
    با ديده کور باد در سر دارد