167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • هر کرا عقل درين راه مربي باشد
    لاجرم در حرم عشق نباشد بارش
  • سر زلف تو ندانم چه سيه کاري کرد
    که بدينگونه تو در پاي فکندي کارش
  • در آنزمان که شود شخص ناتوانم خاک
    کند عظام رميمم هواي خاک درش
  • سرو سهي که در چمن آزاديش کنند
    آزاد کرده قد همچون صنوبرش
  • خطي ز مشک سوده در اثبات دلبري
    وجهي نوشته بر ورق روي چون خورش
  • زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد
    معلوم مي شود که چه سوداست در سرش
  • بدري که در شکن شود از باد کاکلش
    سروي که بر سمن فتد از مشک چنبرش
  • تابي فکنده بر قمر از زلف تابدار
    شوري فتاده در شکر از تنک شکرش
  • طوطي شکر شکن شده در باغ عارضش
    زاغ آشيانه ساخته بر شاخ عرعرش
  • گر چه تنگست دلم چون دهن خندانش
    دل فراخست در آن سنبل سرگردانش
  • برو اي خواجه مرا چند ملامت گوئي
    هر که در بحر بميرد چه غم از بارانش
  • هدف ناوک او سينه من مي بايد
    تا بجاي مژه در ديده کشم پيکانش
  • هر که را دست دهد طلعت يوسف در چاه
    خوشتر از مملکت مصر بود زندانش
  • در ره عشق مسلمان نتوان گفت او را
    که به کفر سر زلفت نبود ايمانش
  • زورمندي که گرفتار نشد در همه عمر
    چه خبر باشد از احوال گرفتارانش
  • خفته در خوابگه اطلس ديبا با دوست
    نبود آگهي از ديده بيدارانش
  • تا شد از نرگس ميگون تو خواجو سرمست
    خوابگه نيست برون از در خمارانش
  • اگر چه پسته دهان در جهان بسند وليکن
    بخنده نمکين پسته کم بود چو دهانش
  • بلبل نبود در چمنش برگ و نوائي
    چون گلبن خندان ببرد باد خزانش
  • نقاش چو در نقش دلاراي تو بيند
    واله شود و خامه درافتد ز بنانش
  • هرکه در چين سر زلف بتان آويزد
    آستين پر شود از نافه مشک ختنش
  • دهن تنگ ورا وصف نمي آرم کرد
    زانکه دانم که نگنجد سخني در دهنش
  • بسکه در چنگ فراق تو چو ني مي نالم
    هيچکس نيست که يکبار بگويد مزنش
  • از در خيمه برون آمد و ساغر پر کرد
    کاين بروي من مه روي پريچهره بنوش
  • خفته چون چشم تو در هرطرفي بيماري
    وانگه از قند تو درحسرت جلابي خوش