167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • اگر از خويش نباشد خبرم نيست غريب
    در جهان هر که غريبست ز خويشش چه خبر
  • چه دهد شرح غمت در شب حيرت خواجو
    شمع دلسوخته از آتش خويشش چه خبر
  • جانم ز تاب مهر تو شمعيست در گداز
    چشمم ز شوق لعل تو درجيست پرگهر
  • عنقاي قاف عشقم و عشق تو گوئيا
    مرغيست هر دو کون در آورده زير پر
  • ز جام کبر و ريا مست کي شود خواجو
    کسي که در کنف کبريا بود مستور
  • بنده ياقوت ترا از بن دندان لؤلؤ
    در خط از سنبل مشکين سياهت کافور
  • بياقوتت برات آورده سنبل
    ز ريحان تو در خط رفته کافور
  • بهشتي روي اگر در گلشن آيد
    تو پنداري که اين خلدست و آن حور
  • ببند خادم ايوان در سراچه که ما
    بدوست مشتغليم و ز غير دوست نفور
  • در ديده کشم بجاي مژگان
    گر زآنکه ز شست او بود تير
  • مرغان چمن را به سحر همنفسي نيست
    در فصل بهاران بجز از ناله شبگير
  • چون شرح دهم غصه دوري که نگنجد
    اسرار غم هجر تو در طي طوامير
  • فتاده ام من ديوانه در غم تو اسير
    بيا و طره برافشان که بشکنم زنجير
  • اکنون که در چمن گل سوري عروس گشت
    از دست گلرخان مي چون ارغوان بگير
  • ميلت ار جز بتماشاي گلستان نکشد
    در جمالش نگر و طرف گلستان کم گير
  • بيدلي گردل ز دلبر برنگيرد گومگير
    عاشقي را گر ملامت در نگيرد گو مگير
  • هر که نتواند سر اندر پاي جانان باختن
    گر حديث خنجرش در سر نگيرد گومگير
  • و آنکه او در عالم معني ز دلبردور نيست
    گر بصورت دامن دلبر نگيرد گومگير
  • از در خويشم مران که از خم گيسو
    حلق دلم بسته ئي بحلقه زنجير
  • تا بچوگان سعادت ببري گوي مراد
    گوي دل در خم آن زلف چو چوگان درباز
  • بستيم دل در آن سر زلف دراز باز
    گشتيم صيد آن صنم دلنواز باز
  • اکنون که در کشاکش زلفت فتاده ايم
    ما و کمند عشق و شبان دراز باز
  • در دام زلف سرزده ات مرغ جان من
    همچون کبوتريست که افتد بچنگ باز
  • صورت معني کجا کشف شود برخرد
    عشق حقيقي کرا دست دهد در مجاز
  • يا بيا در غم زمانه بسوز
    يا برو با غم زمانه بساز