167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • جمله يک چيز است موج و گوهر و دريا وليک
    صورت هريک خلافي در ميان انداخته
  • آفتابي در هزاران آبگينه تافته
    پس به رنگ هريکي تابي عيان انداخته
  • جمله يک نور است، ليکن رنگ هاي مختلف
    اختلافي در ميان انس و جان انداخته
  • يک کرشمه کرده با خود جنبشي عشق قديم
    در دو عالم اينهمه شور و فغان انداخته
  • جنبش عشق قديم از خود به خود ديده مقيم
    در ميانه تهمتي بر بلبلان انداخته
  • گشته ام سرگشته از وصف کمال کبريات
    اي کمال تو يقين را در گمان انداخته
  • چيست عالم؟ نيم ذره در فضاي کبريات
    آفتاب قدرتت تابي بر آن انداخته
  • کرده عکس روي تو آيينه دل گلشني
    بلبل جان غلغلي در گلستان انداخته
  • يک نظر کرده خروش از عالمي برخاسته
    يک سخن گفته غريوي در جهان انداخته
  • ز استماع آن سخن مستان عشقت صبح وار
    جامه پاره کرده و جان در ميان انداخته
  • ز آرزوي قرب تو مرغان قدسي هر نفس
    هاي و هوي فتنه اي در آشيان انداخته
  • آفتاب جذبه تو شبنم اشباح را
    در زماني از زمين تا آسمان انداخته
  • تا دهد از تو نشاني بي نشان آدمي
    در مثال ذات تو وصف نشان انداخته
  • خود که باشد ذره تا دعوي خورشيدي کند؟
    هيچ ديدي قطره دريا در دهان انداخته؟
  • کي به ميدان تو يابم اين دو سه گوي جهان
    در خم چوگان وحدت ناگهان انداخته؟
  • اي خوش ار بينيم بي ما گوهر بحر بقات
    کشتي ما در محيط بيکران انداخته
  • تا مگر يابيم از عشق تو بوي زندگي
    خويشتن را در ميان کشتگان انداخته
  • يک نظر کرده به مشتاقان ز روي دوستي
    در سر هريک ز عشقت صد فغان انداخته
  • زان نظر مسکين عراقي را حياتي بخش نيز
    چند باشد مرده اي در خاکدان انداخته؟
  • تا نشاني دهد ز ابرويت
    ماه در هر مهي هلال شده
  • دل ديوانگان روحاني
    در سر آن دو زلف و خال شده
  • ورد ارواح در جوانب قدس
    الف و حا و ميم و دال شده
  • حاجت سايل از در تو روا
    بيش از انديشه سؤال شده
  • از مديح تو عاجز آمده عقل
    ناطقه در ثنات لال شده
  • قدر تو در جهان نگنجيده
    نعت تو برتر از خيال شده
  • کرده در شرع تو شروع وليک
    نفس بر پاي او عقال شده
  • بر در قرب تو چگونه بود
    مرغکي پر شکسته بال شده؟
  • تا نگويي که چرا رفت سراسيمه ما
    در نمانم ز جوابت، بشنو ماحضري
  • ولي بي عون رباني مرو در ره، که اين غولان
    بگردانند از راهت به تخييلات نفساني
  • فروزان از سر هر غصن صد قنديل در ميدان
    نمايان نور هر قنديل خورشيدي درخشاني
  • خرد در صحن بستانش کمر بسته به فراشي
    ملک بر قصر ايوانش ادا کرده ثنا خواني
  • نواي بلبل اسرار کرده عقل را بيدار
    که: آخر در چنين گلزار خاموش از چه ميماني
  • بساط وصل گسترده، سماط عشرت افکنده
    به جام شوق در داده شراب ذوق حقاني
  • روان کرده لب ساقي لبالب جام مشتاقي
    حضورش کرده در باقي حديث نفس انساني
  • برون شو ز آشيان جان، مکن منزل درين بستان
    نگيرد در قفس آرام سيمرغ بياباني
  • وراي بوستان دل يکي صحراست بي پايان
    به پاي جان توان رفتن در آن صحراي حيراني
  • حضور اندر حضور آنجا نهان اطوار در انوار
    ظهور اندر ظهور آنجا عيان اسرار کتماني
  • خاک در او ببوس و از ماش
    خدمت برسان، چنان که داني
  • ما تشنه و آب زندگاني
    در جوي تو رايگان، تو داني
  • خوشتر بود از حيات صد بار
    در پيش رخ تو جان فشاني
  • مگذار دلم به دست تيمار
    آخر نه تو در ميان آني؟
  • اي زده خيمه حدوث و قدم
    در سراپرده وجود و عدم
  • که به غير از تو در جهان کس نيست
    جز تو موجود جاودان کس نيست
  • تا ز خاک در تو دور شدم
    غرقه گشتم ميان خون جگر
  • خاک پاي تو مي کشم در چشم
    درس عشق تو مي کنم از بر
  • جز تو کس نيست در سراي وجود
    نظر اين است پيش اهل نظر
  • که به غير از تو در جهان کس نيست
    جز تو موجود جاودان کس نيست
  • گرد کويت به فرق مي گردم
    بيش ازين نيست در جهان کارم
  • چون خيالي شدم ز تنهايي
    تا خيال تو در نظر دارم
  • که به غير از تو در جهان کس نيست
    جز تو موجود جاودان کس نيست