نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
تشنگان ار همه درياي محيط آشامند
در
دل از آتش سوداش شررها بينند
ساغر دل ز مي عشق لبالب دارند
دم به دم حسن رخ يار
در
آنجا بينند
سرشان بر سر زانو، رخشان بر
در
دوست
قبله زانوي خود را که سينا بينند
قدسيان منزلت اين چو همه
در
نگرند
رتبت قطب زمان از همه بالا بينند
زده يابند سراپرده او
در
ملکوت
هم نشينش ملک العرش تعالي بينند
خاک پايش به تبرک همه
در
ديده کشند
تا مگر از مددش نور تجلا بينند
خوبرويان به جهان شيخ هم او را دانند
در
جهان نيست جزو شيخ دگر تا بينند
آنکه
در
قبضه او هر دو جهان گم گردد
گر بجويند جزو را نه همانا بينند
بر سر کوش عزيزان به عراقي نگرند
دل محنت زده اش
در
کف سودا بينند
يا سحر باد بوي جان آورد
يا سر زلف يار
در
جنبيد
اين همه شادي و نشاط و طرب
در
سر خشک مغز ما گرديد
در
راحت سراي مي کفتم
سعد دينم به دست داد کليد
بر فلک آستين زهد افشاند
دل او رغبت از جهان
در
چيد
پيش چشم ضمير حق بينش
در
جهان هر چه ناپديد پديد
شمس دين، آنکه بدو ديده من روشن شد
نور او
در
همه آفاق درخشان آيد
در
آن بحر کو گشت غواص، من
چه به زانکه باشم ازو بر حذر؟
در
سر زلف يار دل بنديم
که به روز آيد آخر اين شب تار
به حقيقت يقين کنند که نيست
جز يکي
در
جهان جان ديار
گفته با عالم سخن از بهر روي مصطفي
کرده
در
عالم نظر بهر دل پاک نذير
بر بساط رحمتش عالم چو آدمک مفتقر
بر
در
فضلش سليمان نيز چون سلمان فقير
بهر خاصانش کشيده بر بسصاط عرش فرش
بهر خصمانش نهاده
در
کمان چرخ تير
چون شوم عاجز ز مدح احمد سبوح خلق
باز گردم بر
در
قدوس اکبر مستجير
وز شعاع نور توحيدت، تو توحيد مرا
روشنايي ده که ماندم
در
گو ظلمت اسير
از هواي خود به فريادم، اغثني يا مغيث
در
پناه لطف افتادم، اجرني يا مجير
در
درون رياض او نرود
هيچ تر دامني جز آب زلال
تا سرايي چنين بديد ملک
مي زند
در
هواي او پر و بال
در
رياض لطيف او نرود
هيچ تر دامني جز آب زلال
کي چنان جاي
در
شمار آيم؟
من يکي گوشه گرد آحادم
خود تو انگار لحظه اي رفتم
بر
در
او به خدمت استادم
که گذارد مرا به صدر بهشت؟
که کند
در
طريق ارشادم؟
شهبازم و شکار جهان نيست
در
خورم
ناگه بود که از کف ايام برپرم
چون بنگرم
در
آينه عکس جمال خويش
گردد همه جهان به حقيقت مصورم
بحر ظهور و بحر بطون قدم بهم
در
من ببين که مجمع بحرين اکبرم
موسي و خضر
در
طلب مجمعي چنين
لب تشنه اند بر لب درياي اخضرم
جسم رخم به صورت آدم پديد شد
در
حال سجده کرد فرشته برابرم
بر درگه خلافت من صف زده رسل
در
سايه لواي من آسوده لشکرم
در
بحر بي نهايت اوصاف مصطفي
گفتم که آشنا کنم و غوطه اي خورم
هم
در
شب فروز ازل آيدم به کف
هم گوهر حيات ابد زو برآورم
هم لطف او مگر نظري سوي من کند
گيرد عنايتش ز کرم باز
در
برم
پاي چون روح القدس بر ديده صورت نهيم
آتشي از سوز دل
در
سنگر آدم زنيم
شراب داد مرا ساقي از خمستاني
که جرعه چين
در
اوست روضه رضوان
به بوي جرعه کنون سال هاي گوناگون
مئي پديد شود از سراي غيب
در
آن
وگرنه نرگس مخمور يار سرمست است
چرا کند به جهان
در
خرابي آن فتان؟
قبله روي صوفيان بارگه صفاي او
سرمه چشم قدسيان خاک
در
سراي او
حضرت عزتش وطن خلوت او
در
انجمن
خاص و نديم ذوالمنن هر دو جهان سراي او
اي جلالت فرش عزت جاودان انداخته
گوي
در
ميدان وحدت کامران انداخته
چيست عالم بي فروغ آفتاب روي تو؟
کمتر از هيچ است
در
کنج هوان انداخته
در
بيابان عدم عالم سرابي بيش نيست
تشنگان را بهر سود اندر زيان انداخته
در
محيط هستيت عالم بجز يک موج نيست
باد تقديرت به هر جانب روان انداخته
باز درياي جلالت ناگهان موجي زده
جمله را
در
قعر بحر بي کران انداخته
صفحه قبل
1
...
2143
2144
2145
2146
2147
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن