نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
وگر يک دم به وصلش خوش برآرم
گمارد
در
نفس بر من بلايي
چنان تنگ آمدم از غم که
در
وي
نيابي خوشدلي را جايگايي
غمش گويد مرا: جان
در
ميان نه
ازين خوشتر شنيدي ماجرايي؟
چو تو از حسن
در
عالم نگنجي
ندانم تا تو چوني، يا کجايي؟
سر مويي ز تو، تا با تو باقي است
درين ره
در
نگنجي، گر چه مويي
تو را تا
در
درون صد خار خار است
ازين بستان گلي هرگز نبويي
تو را رنگي ندادند از خم عشق
از آن
در
آرزوي رنگ و بويي
درين ميدان همي خور زخم، چون تو
فتاده
در
خم چوگان چو گويي
تويي
در
جمله عالم آشکارا
جهان آيينه توست و تو اويي
ز بي رنگي تو را چون نيست رنگي
از آن
در
آرزوي رنگ و بويي
رقيبان دست گيريدم، که باز از نو
در
افتادم
به دست بي وفايي، سست پيماني، جفاجويي
سوداي تو
در
دلم فکنده
هر لحظه به تازه جست و جويي
در
سر آن دو زلف کافر تو
دل و دين رفت اين مسلمان را
هر غريبي که
در
جهان بيني
عاقبت باز يابد اوطان را
لاح صباح الوصال
در
شموس القراب
صاح قماري الطرب دار کئوس الشراب
پرسي اگر
در
جهان کيست امام الامام؟
نشنوي از آسمان جز زکريا جواب
در
کنف لطف تو برده عراقي پناه
درگه رحمان بود عاجزکان را مآب
باد به انفاس تو زنده دل عاشقان
تا بود انفاس خلق
در
دو جهان بي حساب
ولي چون ديده منکر نبيند ديده باطن
ز ظاهر جنبشي بيند دلش زان کار
در
جنبد
ولي حق عزيزالدين محمد حاجي آن عاشق
که گرد کعبه وحدت همي صدبار
در
جنبد
چو بيند ديده جانش جمال يار، بخروشد
دلش زان چون عيان گردد رخ دلدار
در
جنبد
ز دست ساقي همت دو صد باده بياشامد
چو شد سرمست برخيزد ولي هشيار
در
جنبد
عراقي کي تواند گفت مدح تو؟ ولي مفلس
بدانچش دسترس باشد بدان مقدار
در
جنبد
اگر پيش سليماني برد پاي ملخ موري
روا باشد که هر شخصي ز استظهار
در
جنبد
دل تو را دوست تر ز جان دارد
جان ز بهر تو
در
ميان دارد
کز شکر خواب ديده معذور است
در
درون جان ناتوان دارد
زان سوي کاينات صحرايي است
او
در
آن لامکان مکان دارد
بوي خلق محمد آن بويد
که
در
آن روضه اي قران دارد
بسکه بر خوان او نواله ربود
در
بغل زان دوتاي نان دارد
فتح گردد ز فضل او آن
در
کز جهان روي سوي آن دارد
حرز جان ساختم سه بيت تو را
که ز صد فتنه
در
امان دارد
عاجز آيد ز دست مدح و ثنات
هر که پا
در
ره بيان دارد
در
مدح تو چون زنم؟ که ز غم
خاطرم قفل بر دهان دارد
در
رخ او جمال يار ببين
که گل از يار يادگار آمد
بر
در
يار ما گذشت نسيم
زان گل افشان و مشکبار آمد
گل مگر جلوه مي کند
در
باغ؟
کز چمن ناله هزار آمد
زرفشان مي کند گل صد برگ
کش صبا دوش
در
کنار آمد
نيست آزاده اي مگر سوسن
که نه
در
بند کار و بار آمد
از سر مستي همه درياي هستي
در
کشند
چون بترسند از ملامت خيمه بر صحرا زنند
در
ازل چون خطبه او والضحي املا کند
نوبتش زيبد که سبحان الذي اسري زنند
تا نسوزد آفتاب از پرتو نور رخش
سايبان از ابر بر فرق سرش
در
وا زنند
شمه اي از طيب خلقش
در
دم عيسي نهند
وز فروغ شمع رويش آتش موسي زنند
هشت بستان بهشت از شبنم دستش خورند
نه حباب چرخ قبه هم
در
آن دريا زنند
از براي آستان قدر او
در
هر نفس
صد هزاران خشت جان بر قالب تنها زنند
مشعله داران کويش هر مهي ماهي کنند
سايبان
در
گهش زين مهر چتر آسا زنند
دوستي حق نيابي
در
دلي بي دوستيش
مهر مهر او و مهر حق همه يکجا زنند
هر که او دعوي بينايي کند بي پيرويش
رهروانش خاک
در
چشم جهان پيما زنند
روشنان آينه دل چو مصفا بينند
روي دلدار
در
آن آينه پيدا بينند
بر
در
منظر دل دلشدگان زان شينند
که تماشاگه دلدار هويدا بينند
اسم جان پرور او چون به جهان ياد کنند
در
درون دل خود عين مسما بينند
صفحه قبل
1
...
2142
2143
2144
2145
2146
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن