167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • دست داديم ببند تو و تسليم شديم
    چاره ئي نيست چو دستم بتو در مي نشود
  • عاقبت در سر کار تو کنم جان عزيز
    چکنم بي تو مرا کار بسر مي نشود
  • زهي لعل تو در درج منضود
    عذارت آتش و زلف سيه دود
  • سرو را در چمن آواز قيامت بنشست
    چون سهي سرو من آن قامت رعنا بنمود
  • بشکر خنده در احياي دل خسته دلان
    لب جانبخش تو اعجاز مسيحا بنمود
  • در پي خضر شو و روي متاب از ظلمات
    اگرت شربتي از چشمه حيوان بايد
  • تا پريشان بود آنزلف سيه جمعي را
    جاي دل در خم آن زلف پريشان بايد
  • هرکه با نرگس سرمست تو در کار آيد
    روز وشب معتکف خانه خمار آيد
  • صوفي از زلف تو گر يک سر مودر يابد
    خرقه بفروشد و در حلقه زنار آيد
  • تو مپندار که از غايت زيبائي و لطف
    نقش روي تو در آئينه پندار آيد
  • چو در خيال من آيد لب چو دانه نارت
    ببوستان روانم درخت نار برآيد
  • گر عشق تو در پرده دل نفکند آواز
    از زمزمه زير و بم ما چه برآيد
  • بسا خرمن که در يکدم بسوزد
    از آن آتش که نا گاهي برآيد
  • چو ياد قامت دلجوي او کند شمشاد
    رود بطرف لب جوي و در نماز آيد
  • کجا بملک جهان سردر آورد محمود
    اگر چنانک گداي در اياز آيد
  • آنکه بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت
    باز نايد وگر آيد ز سر ناز آيد
  • بلبلي را که بود برگ گلش در دم صبح
    بجز از ناله شبگير که دمساز آيد
  • عشقست که چون پرده ز رخ باز گشايد
    در ديده صاحب نظران حسن نمايد
  • حسنست که چون مست به بازار برآيد
    در پرده ئي هر زمزمه عشق سرايد
  • خورشيد که در پرده انوار نهانست
    گر رخ ننمايد دل ذره که ربايد
  • خواهي که در آئينه رخت خوب نمايد
    آئينه مصفا و رخ آراسته بايد
  • از بس دل سرگشته که بربود در آفاق
    امروز دلي نيست که ديگر بربايد
  • در زلف تو بستم دل و اين نقش نبستم
    کز بند سر زلف تو کارم نگشايد
  • در ده مي چون زنگ که آئينه جانست
    تا زنگ غمم ز آينه جان بزدايد
  • در ديده خواجو رخ دلجوي تو نوريست
    کز ديدن آن نور دل و ديده فزايد