نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
در
جام باده ديده عکس جمال ساقي
و آواز او شنوده از زخمه چغانه
در
ديده عراقي جام شراب و ساقي
هر سه يکي است و احول بيند يکي دوگانه
در
صومعه نگنجد رند شرابخانه
ساقي، بده مغي را، درد مي مغانه
ره ده قلندري را،
در
بزم دردنوشان
بنما مقامري را، راه قمارخانه
در
خلوتي چنين خوش چه خوش بود صبوحي!
با محرمي موافق، با همدمي يگانه
تا تو
در
حسن و جمال افزوده اي
دل ز دست عالمي بربوده اي
در
جهان اين شور و غوغا از چه خاست؟
گر جمال خود به کس ننموده اي
گوي
در
ميدان حسن افگنده اي
نيکوان را چاکري فرموده اي
از وفا و دوستي کم کرده اي
در
جفا و دشمني افزوده اي
کي خبر باشد تو را از حال من؟
من چنين
در
رنج و تو آسوده اي
در
کار من غمزده اي دوست نظر کن
بر جان من دلشده اي يار، ببخشاي
مرغ دل من بي پر و بي بال بمانده است
در
دام فراق تو نگونسار، ببخشاي
در
کار من درهم آخر نظري فرماي
بر حال من پر غم آخر نظري فرماي
در
کار من بي دل، نابوده به کام دل
يک لحظه درين عالم، آخر نظري فرماي
مي سوزيم درون و تو
در
وي نشسته اي
پيدا نمي شود، که نهانم بسوختي
اي ز غم فراق تو جان مرا شکايتي
بر
در
تو نشسته ام منتظر عنايتي
گرچه براني از برم باز نگردم از درت
چون ز
در
عنايتت يافته ام هدايتي
تا چند خوري، دلا، غم جان؟
با غم همه وقت
در
جهادي
کجا به درگه وصل تو ره توانم يافت؟
چو تو مرا به
در
هجر رهنمون کردي
سياهروي دو عالم شدم، که
در
خم فقر
گليم بخت عراقي سياه گون کردي
هر لابه، که بر
در
تو کرديم
نشنيدي و گوش وا نکردي
در
کوي تو آمديم و ما را
بر خاک درت تو جا نکردي
نخستم برگزيدي از دو عالم
چو طفلي
در
برم مي پروريدي
لب خود بر لب من مي نهادي
حيات تازه
در
من مي دميدي
از آن دم بازگشتي عاشق من
که
در
من روي خوب خود بديدي
من از عشقت گريبان چاک کردم
تو خوش خوش دامن از من
در
کشيدي
نگويي تا چه بد کرد بجايت؟
که روي نيکو از من
در
کشيدي
نچيده يک گل از بستان شادي
ز غم صد خار
در
جانم خليدي
وي جان، بشتاب بر
در
دوست
چون نيست جز اوت هيچ ياري
گو: آمده ام به درگه تو
تا
در
نگري به دوستداري
ياد آر ز من، که بودم آخر
در
بندگي تو روزگاري
بي روي تو هر گلي که ديدم
در
ديده من خليد خاري
در
پرده چند باشي؟ برگير برقع از روي
تا روي تو ببيند يک دم اميدواري
در
انتظار وصلت جانم رسيد بر لب
از وصل تو چه حاصل، ما را جز انتظاري؟
دلم، که
در
سر زلف تو شد، طمع دارد
ز پاي بوس تو بر گردنان سرافرازي
از کرم
در
من بيچاره نظر کن نفسي
که ندارم بجز از لطف تو فريادرسي
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
بي گلستان رخت چند تپد
در
قفسي؟
همه شادي و عشرت باشد، اي دوست
در
آن خانه که مهمانش تو باشي
ز شادي
در
همه عالم نگنجم
اگر يک لحظه غم خوارم تو باشي
ندارم مونسي
در
غار گيتي
بيا، تا مونس غارم تو باشي
اگر چه سخت دشوار است کارم
شود آسان، چو
در
کارم تو باشي
همي نالم چو بلبل
در
سحرگاه
به بوي آنکه گلزارم تو باشي
از آن دل
در
تو بندم، چون عراقي
که مي خواهم که دلدارم تو باشي
جان کن، که نه لايق وصالي
خون بار، که
در
خور فراقي
چون
در
خور وصل نيست بودت
اي کاش نبودي، اي عراقي
عراقي، خوش بموي و زار بگري
که
در
هندوستان از جفت طاقي
در
حال چو جام سجده بر دم
پيش رخ جان فزاي ساقي
باشد چو پياله غرقه
در
خون
چشمي که شد آشناي ساقي
بردار ز رخ نقاب يکبار
در
پرده چنان جمال تا کي؟
بي وصل تو
در
هواي مهرت
چون ذره مرا مجال تا کي؟
صفحه قبل
1
...
2140
2141
2142
2143
2144
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن