167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • خواجو چه نشيني که گر ايوب صبوري
    چندين همه در محنت کرمان نتوان بود
  • بي شهد شکر ريز وي از فرط حرارت
    چون شمع شبستان دل من در خفقان بود
  • هر که با صورت خوب تو نيامد در کار
    چون بديديم بجز صورت ديوار نبود
  • از سر دار مينديش که در لشکر عشق
    علم نصرت منصور بجز دار نبود
  • خواجو انفاس تو اين نکهت مشکين ز چه يافت
    که چنين غاليه در طلبه عطار نبود
  • در آينه روي يار جستم
    خود آينه روي يار من بود
  • دي بر در دير درد نوشان
    آشوب خروش مرد و زن بود
  • ديدم بت خويش را که سرمست
    در دير حريف برهمن بود
  • از دل آتش مي زدم در صدره خاراي کوه
    زانسبب کوه گرانم دل گراني مي نمود
  • ز آه و اشک ميگونم شبي تا روز در مجلس
    سماع ارغنوني و شراب ارغواني بود
  • خيال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست
    مرا بر جويبار ديده سرو بوستاني بود
  • ميانش را نشان هستي اندر نيستي جستم
    چوديدم در کنار آنرا نشان از بي نشاني بود
  • چنان کاندر پريشاني سرافرازي کند زلفش
    توانائي چشم ساحرش در ناتواني بود
  • ز مردان رهش خواجو در اين راه
    کسي کو جان بداد آنکس رهي بود
  • آتشي در سينه دارم کز درون سوزناک
    دمبدم چون شمع مجلس دودم از سر مي رود
  • تيره مي گردد سحرگه ديده سيارگان
    بسکه دود آه من در چشم اختر مي رود
  • چون توئي نور دل ديده صاحب نظران
    شمع بي روي تو در مجلس اصحاب چه سود
  • باش تا آهوي شيرافکن روبه بازت
    همچو بخت من دلسوخته در خواب شود
  • باش تا هر نفس از نکهت انفاس نسيم
    حلقه زلف رسن تاب تو در تاب شود
  • باش تا در هوس لعل لبت خواجو را
    درج خاطر همه پر لؤلؤي خوشاب شود
  • منعم مکن ز گريه که در آتش فراق
    از سيم اشک کار رخم همچو زر شود
  • خواجو ز عشق روي مگردان که در هوا
    ساير ببال همت و طائر بپر شود
  • کسي که در قلم آرد حديث شکر دوست
    عجب گرش ز حلاوت قلم شکر نشود
  • خواجو از درد جدائي نبرد جان شب هجر
    اگرش نقش تو در ديده مصور نشود
  • در چنان وقت که طوفان بلا برخيزد
    عزت نوح بخواري پسر کم نشود