167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • گردي است به راه در، عراقي
    آن گرد ز راه خود بروبيم
  • چوگان حيات تا بخورديم
    در راه به سر دوان چو گوييم
  • تا خوي صفات او گرفتيم
    نشناخت کسي که در چه خوييم؟
  • واله و مدهوش کردي آن نفس
    در جمال لايزالي، بي نشان
  • ديده ايد آخر که چون بودم عزيز در گهش؟
    بنگريد اکنون چه خوارم؟ الغياث اي دوستان
  • الغياث، اي دوست، کز دست جفات
    در کف صد گونه بيدادم، تو دان
  • دل، که از ديدار تو محروم ماند
    بر در لطفت فرستادم، تو دان
  • چون نيم نوميد ز اميد بهي
    بر در اميدت افتادم، تو دان
  • از گل شادي نديدم رنگ و بوي
    خار غم در جان شکست، اکنون تو دان
  • ناله زار عاشقان، اشک چو خون بي دلان
    هيچ اثر نمي کند در دل همچو سنگشان
  • تا به حدي است تنگي دهنت
    که نشايد سخن در آن گفتن؟
  • تا عراقي ماند در درد فراق
    درد با من گوي و درمانم مکن
  • هر چه آن کس در جهان با کس نکرد
    با من بيچاره هر دم آن مکن
  • در همه عالم مرا دين و دلي است
    دل فداي توست، قصد دين مکن
  • آخر سگک در تو بودم
    يادم کن و حق گزاريي کن
  • اي دل، چو تو را فتاد اين کار
    رو بر در يار زاريي کن
  • بمانده بي رخ زيباي خويش دشمن کام
    فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون
  • دلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش
    که هيچ قدر ندارد بهاي قطره خون
  • حسنت چو برون تازد، عالم سپر اندازد
    هستي همه در بازد، آخر چه جلال است اين؟
  • اي دل و جان عاشقان شيفته لقاي تو
    سرمه چشم خسروان خاک در سراي تو
  • دست تهي به درگهت آمده ام اميدوار
    لطف کن ار چه نيستم در خور مرحباي تو
  • از لطف تو سزد که کنون دست گيريش
    چون بازمانده، گمشده در جست و جوي تو
  • بر سر ميدان جانبازي دلم
    در خم چوگان ز زلف و گوي تو
  • آمدم در کوي اميد تو باز
    تا مگر بينم رخ نيکوي تو
  • من جگر تفتيده بر خاک درت
    آب حيوان رايگان در جوي تو
  • چون نديدم رنگ رويت، لاجرم
    مانده ام در درد بي داروي تو
  • در غم تو روزگارم شد دريغ!
    ناشده يک لحظه همزانوي تو
  • حيف نبود ما چنين تشنه جگر؟
    و آب حيوان رايگان در جوي تو
  • من چو سر در پاي تو انداختم
    بر سر آيم عاقبت چون موي تو
  • چون دل من در سر زلف تو شد
    هم شود گه گاه همزانوي تو
  • هم ببيند جان جمال تو عيان
    چون نهان شد در خم گيسوي تو
  • ور از دو جهان کران گرفتي
    جان و دل و ديده در ميان کو؟
  • با شاهد و شمع در خرابات
    عيش خوش و عمر جاودان کو؟
  • در صومعه چند زهد ورزيم؟
    صحرا و گل و مي مغان کو؟
  • خواهد که فدا کند عراقي
    جان در ره او، وليک جان کو؟
  • عشق رويت رستخيزي از زمين انگيخته
    آرزويت غلغلي در آسمان انداخته
  • چشم بد از تاب رويت آتشي افروخته
    چون سپندي جان مشتاقان در آن انداخته
  • روي بنموده جمالت، باز پنهان کرده رخ
    در دل بيچارگان شور و فغان انداخته
  • ديدن رويت، که ديرينه تمناي دل است
    آرزويي در دل اين ناتوان انداخته
  • چند باشد بي دلي در آرزوي روي تو؟
    بر سر کوي تو سر بر آستان انداخته
  • هيچ بينم باز در حلق عراقي ناگهان
    جذبه هاي دلربايي ريسمان انداخته؟
  • اي تير غمت رسيده بر دل
    پيکان تو در جگر شکسته
  • در کوي تو جان سپرد دگر بار
    آن مرغک بال و پر شکسته
  • دل بنده توست در همه حال
    گر غمزده است و گر شکسته
  • اي در ميان جانم گنجي نهان نهاده
    بس نکته هاي معني اندر زبان نهاده
  • جان ها ز راه حلق بر افکنده خويشتن
    در حلقه هاي زلف تو صاحب محل شده
  • ترک رخت، که هندوک اوست آفتاب
    آورده خط به خون من و در عمل شده
  • اي از کمال روي تو نقصان گرفته کفر
    وز کافري زلف تو در دين خلل شده
  • چه خوش بود خرابي! افتاده در خرابات
    چون چشم يار مخمور از مستي شبانه
  • آيا بود که بختم بيند به خواب مستي
    او در کناره، آنگه من رفته از ميانه؟