167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • مگذر از ياران که در هنگام کار افتادگي
    واجب آن باشد که ياران ياري ياران دهند
  • وقت را فرصت شمر زيرا که هنگام صبوح
    مست چون در خواب باشد مي بهشياران دهند
  • اهل تحقيق چو در کوي خرابات آيند
    از ره ميکده بر بام سماوات آيند
  • گر کرامت نشمارند مي و مستي را
    از چه در معرض ارباب کرامات آيند
  • پارسايان که مي و ميکده را نفي کنند
    گر بنوشند مئي جمله در اثبات آيند
  • گر کسي گفت که چون قد تو سروي برخاست
    اين خياليست که در خاطر ما بنشيند
  • بسا که شرح نويسان روزنامه گل
    ورق ز شرم تو در جويبار مي شويند
  • تنگ چشمانرا نيايد روي زيبا در نظر
    قيمت گوهر چه داند هر که نابينا بود
  • آن رفت که در تيره شب از غايت سودا
    دلبند من خسته جگر موي شما بود
  • خورشيد اگر چه شرفه ايوان کبرياست
    خشتي ز رهگذار در بام ما بود
  • ز ايام اگر چه تيره بود روز عمر ما
    فرخنده روز آنکه در ايام ما بود
  • نظر بفرقت صوري مکن که در معني
    ميان ليلي و مجنون وصال خواهد بود
  • براستان که سرما چنين که در سر ماست
    بر آستان شما پايمان خواهد بود
  • چو سرو ميل چمن کن که صبحدم در باغ
    سماع بلبل شيرين کلام خواهد بود
  • نقش مي بستم کزو يکباره دامن در کشم
    ليکن از شوقم سرشک ديده دامنگير بود
  • پير ديرم دوش مي گفت اي جوانان بنگريد
    کاين جوان خسته خاطر در محبت پير بود
  • دوشم بشمع روي چو ماهت نياز بود
    جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود
  • در انتظارصيد تذرو وصال تو
    چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود
  • در اصل چون تعلق جاني حقيقتست
    مشنو که عشق ليلي و مجنون مجاز بود
  • برمن بيدل نبخشود و دلم را صيد کرد
    گوئيان در شهر دلهاي پريشان تنگ بود
  • دوشم وطن بجز در دير مغان نبود
    قوت روان من ز شراب مغانه بود
  • بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان
    ديدم گلي شکفته که در گلستان نبود
  • جز خون دل که آب رخم را بباد داد
    در جويبار چشم من آب روان نبود
  • در ظلمت اگر صحبت خضرت ندهد دست
    موقوف لب چشمه حيوان نتوان بود
  • ور در سرآن زلف پريشان رودم دل
    از بهر دل خسته پريشان نتوان بود