167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • نه فريادت رسد جز جان در اينجا
    که جان ديده است مرجانان در اينجا
  • نه کس داند حقيقت بازي او
    ترا دارد يقين در گفت و در گو
  • مرا گفتا چرا در غم نشستي
    در معني بروي خود به بستي
  • تأمل کردم از دم در تأمل
    فتادم جان و دل در شور و غلغل
  • سرافرازي کن اي بيسر در آخر
    که اينجا نيستت همسر در آخر
  • در اينجا گنج معني بيشمار است
    در آخر دوستانرا يادگار است
  • درخت سبز با موسي در آن شب
    اناالحق گفت با موسي در آنشب
  • عجب باشد اگر در خون چو منصور
    شود در عشق او القصه مشهور
  • چنانم اينزمان در ذات مانده
    کنون در عين هر ذرات مانده
  • چنانم ده ريئي و در يکي کم
    منم چون قطره در درياي قلزم
  • صفاتم ذات بيچونست اينجا
    ويم در خاک و در خونست اينجا
  • گشوده راه ما در کل کونين
    همه ديدار ما در عين مابين
  • چو ذاتم داد اينجا در حقيقت
    رهم هم داد ما را در شريعت
  • حقيقت از در منصور حلاج
    بود او را يقين در عين آماج
  • زبان دارد گنه در بيوفائي
    که دعوي ميکند او در خدائي
  • بحکم شرع اگر در خون بگردد
    اناالحق گفتن اينجا در نوردد
  • ابا من يار در زندان چنين گفت
    رموزي دوش در عين يقين گفت
  • نداري طاقت جامي در اينجا
    کجا يابي تو مر کامي در اينجا
  • تو يکتاي مني در جان و در دل
    ترا ام من ترا اي پير واصل
  • نخواهم صورت اينجا گاه دانم
    از آنصورت در اينجا در نهانم
  • همه در فتنه و ما در بر دوست
    حقيقت صورت ما صورت اوست
  • مرا کار است با ذاتش در اينجا
    که بر ميخوانم آياتش در اينجا
  • حقيقت شيخ دين اصلم در امروز
    به بين بيدست و پا وصلم در امروز
  • عيان بين يار در جانت حقيقت
    دگر بشناس او را در طريقت
  • در اين آيينه شيخا يار بيني
    ولي در ليس في الديار بيني
  • ز خود بر خود شده عاشق در اينجا
    گهي صادق گهي فاسق در اينجا
  • همه در غفلت اند و عين تقليد
    دگر در وحشتند و ديد ناديد
  • بلاکش تا ز جانشان دوستداريم
    در ايشان مغز جان در پوست داريم
  • تو تا با او رسي در محو في الله
    ببايد کردنت در خود بسي راه
  • تو ايندم در دم نقاش بيني
    در آنگاهي که کل اوباش بيني
  • گهي اسرار دل بيند در آنجا
    که جز از عشق نگزيند در اينجا
  • اگر مي بگذري از عشق بيچون
    تمو ماني دايما در خاک و در خون
  • اگر داري تو درد دل در اينجا
    بيابي صاحبدردي در اينجا
  • دم از اين زن که منصور است ايندم
    در ايندم زد در اينجا او دمادم
  • چگويم سر عشق لايزالي
    که در وصلي چو با او در وصالي
  • اگر آگه شوي در عشق اينجا
    بماني تا ابد در جمله يکتا
  • همه عشق است اگر داني در اينجا
    حقيقت سر رباني در اينجا
  • عجايب مانده چون حلقه بر در
    که بگشايد ترا اين حلقه در؟
  • تو خود بگشاي در اينجا در خويش
    حقيقت پرده را بردار از پيش
  • تو خودب گشاي در اينجا که در خود
    درون شو تا به بيني رهبر خود
  • تو خود بگشاي در تا در عيانت
    شود پيدا همه راز نهانت
  • اگر مردي دمي از خود برون آي
    در اينمعني که گفتم در تو بگشاي
  • بر اين گنج من خوردم در اينجا
    که بيشک صاحبدردم در اينجا
  • بر اين گنج من خوردم در اينراز
    که کردستم در اين گنج را باز
  • ترا تا در حقيقت اول کار
    نباشد در يکي آئي پديدار
  • شود در خاک محو لانمايد
    در آن محو آنگهي پيدا نمايد
  • شود ايندم که مي بيني تو در راز
    بيابد اصل خود در محو خود باز
  • گمان گر مسپري در پرده راز
    چو ما زين خرقه اندر عشق در باز
  • در اينجا خرقه عاشق عيان است
    ولي اينسر در اينجاگه عيانست
  • نمودي باشد اين گه مي بداني
    که در يکي بماني در نهاني