167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • گر در قلم آرند وفانامه عشاق
    اول سخنم بر سر طومار نويسند
  • مي کشندم بخرابات و در آن مي کوشند
    که به يک جرعه مي آب رخم بفروشند
  • برفکن پرده ز رخسار که صاحب نظران
    همه چشمند و اگر در سخن آئي گوشند
  • عيب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما
    صوفيان نيز چو رندان همه دردي نوشند
  • در آن مجلس که جام عشق نوشند
    کجا پند خردمندان نيوشند
  • مکن قصد من مسکين که خوبان
    چنين در خون مسکينان نکوشند
  • مگر خواجو که مرغان ضميرم
    ز مستي همچو بلبل در خروشند
  • بيا و بر سر چشمم نشين که در قدمت
    بسا که ديده بدامن گهر نثار کند
  • بناسزاي رقيب از تو گر کناره کنم
    دلم سزاي من از ديده در کنار کند
  • اگر ز تربت من سر برآورد خاري
    هنوز در دلم آن خار خار خار کند
  • اي بسا دود جگر کز مهر رويت هر شبي
    شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند
  • کمر ار نکته ئي از وصف ميانش گويم
    خويشتن را بفضولي بميان در فکند
  • تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من
    هردم از غمزه خدنگي بکمان در فکند
  • باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر
    بچمن بلبل شوريده فغان در فکند
  • نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم
    زاهدي را بخرابات مغان در فکند
  • خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح
    بقدح اشک چو ياقوت روان در فکند
  • اگر آن حور پري رخ بخرامد در باغ
    نبود آدمي آنکس که تماشا نکند
  • مرد صاحب نظر آنست که تا جان بودش
    نتواند که نظر در رخ زيبا نکند
  • در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند
    کيست کورا هوس عيش و تماشا نکند
  • هر گدائي که مقيم در سلطان گردد
    روز و شب خدمت دربان چه کند گر نکند
  • بينوائي که برو لشکريان جور کنند
    روي در حضرت سلطان چه کند گر نکند
  • طالب وصل حرم در شب تاريک رحيل
    تکيه بر خار مغيلان چه کند گر نکند
  • چون زليخا دلش از دست بشد ملکت مصر
    در سر يوسف کنعان چه کند گر نکند
  • هر که در پاي گلش برگ صبوحي باشد
    صبحدم عزم گلستان چه کند گر نکند
  • شب رحيل خوشا در عماري آسودن
    بشرط آنکه جرس ناله و فغان نکند