167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • هر که دل بر نيستي خود نهاد
    در حريم هستي، او تنها شود
  • ور نهنگ لاخورش زو طعمه ساخت
    زنده جاويد در الا شود
  • هر که آنجا مقصد و مقصود يافت
    در دو عالم والي والا شود
  • هم به بالا در رسد بي عقل و دين
    گر عراقي محو اندر لا شود
  • دلم را از غم جان وا رهاند
    مر از من زماني در ربايد
  • عراقي، بر درش اميد در بند
    که داند، بو که ناگه واگشايد
  • مرا در سينه تاب انده تو
    بسي خوشتر ز آب کوثر آيد
  • هم از در تو گشايدم کار
    کامم همه زان دهان برآيد
  • چو من تن در بلاي عشق دادم
    همه دشوارم آسان مي نمايد
  • چو ذره در هواي مهر رويت
    عراقي نيک حيران مي نمايد
  • دل در گره زلف تو بستيم دگر بار
    وز هر دو جهان مهر گسستيم دگربار
  • در بندگي زلف چليپات بمانديم
    زنار هم از زلف تو بستيم دگربار
  • دل در گره زلف تو بستيم و برآنيم
    جوياي سر زلف چو شستيم دگربار
  • از بهر يکي جرعه دو صد توبه شکستيم
    در دير مغان روزه گشاديم دگربار
  • عشقش به زيان برد صلاح و ورع ما
    اينک همه در عين فساديم دگربار
  • کسي کاهل مناجات است او را کنج مسجد به
    مرا، کاهل خراباتم، در خمار اولي تر
  • در دل و چشمم، ز حسن و لطف خويش
    آشکارا و نهاني اي پسر
  • نيست در عالم عراقي را دمي
    بي لب تو زندگاني اي پسر
  • نام تو تا بر زبان ما گذشت
    مي گدازد در دهان ما شکر
  • از لب و دندان تو در حيرتم
    تا گهر چون مي کند پيدا شکر؟
  • تا دهانت شکرستان گشت و لب
    در جهان تنگ است چون دلها شکر
  • لعل و گفتار تو با هم در خور است
    باشد آري نايب حلوا شکر
  • لفظ شيرين عراقي چون لبت
    مي فشاند در سخن هر جا شکر
  • مانده در تيه فراقم، رهنمايا، ره نماي
    غرقه درياي هجرم، دستگيرا، دست گير
  • دايه لطفت مرا در بر گرفت
    داد جاي مادرم صد گونه شير
  • دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
    در کف هجرت کنون مانده است اسير
  • نيابم در جهان ياري، نبينم غير غم خواري
    ندارم هيچ دلداري، تويي دلدار، دستم گير
  • اي مطرب درد، پرده بنواز
    هان! از سر درد در ده آواز
  • يک جرعه ز جام عشق در ده
    تا بو که رهانيم ز خود باز
  • آمدم با دلي و صد زاري
    بر در لطف تو، ز راه نياز
  • من چه دانم در ميان دوستان
    دشمن بد گو کدام افتاد باز؟
  • اين همي دانم که گفت و گوي ما
    در زبان خاص و عام افتاد باز
  • در سر سوداي زلفش شد دلم
    مرغ صحرايي به دام افتاد باز
  • تا چشيدم جرعه اي از جام مي
    در دلم مهر مدام افتاد باز
  • در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز
    وز لعل شکربار مي و نقل فرو ريز
  • خواهي که بيابي دل گم کرده، عراقي؟
    خاک در ميخانه به غربال فرو بيز
  • در بزم قلندران قلاش
    بنشين و شراب نوش و خوش باش
  • در صومعه چند خود پرستي؟
    رو باده پرست شو چو اوباش
  • در جام جهان نماي مي بين
    سر دو جهان، ولي مکن فاش
  • دلي دارم، مسلمانان، چو زلف يار سودايي
    همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
  • از آن خوشتر تماشايي تواند بود در عالم
    که بيند ديده عاشق به خلوت روي دلدارش؟
  • به يک کرشمه چنان مست کرد جان مرا
    که در بهشت نيارد به هوش رضوانش
  • نگشت مست بجز غمزه خوش ساقي
    ازان شراب که در داد لعل خندانش
  • نبود نيز بجز عکس روي او در جام
    نظارگي، که بود همنشين و همخوانش
  • عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند
    براي آنکه منم در وجود انسانش
  • عجب، چرا به عراقي سپرد امانت را؟
    نبود در همه عالم کسي نگهبانش
  • پيري به در آمد از خرابات
    کين جا نخرند زرق، مفروش
  • ور بيني عکس روش در جام
    بي باده شوي خراب و مدهوش
  • خواهي که بيابي اين چنين کام
    در ترک مراد خويشتن کوش
  • ابر محنت خيمه زد بر بام دل
    صاعقه افتاد در جانم، دريغ