نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
من از وصال تو دل برگرفته بودم، ليک
زبان لطف توام باز
در
گمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشه اي کمين بگشود
هزار فتنه و آشوب
در
جهان انداخت
چو
در
سماع عراقي حديث دوست شنيد
بجاي خرقه به قوال جان توان انداخت
چه خوش باشد خرابي
در
خرابات
گرفته زلف يار و رفته از دست
به گرد زلف مهرويان همي گشت
چو ماهي ناگهان افتد
در
شست
ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد
که دل را
در
سر زلف بتان بست
لب ساقي صلاي بوسه
در
داد
عراقي توبه سي ساله بشکست
آن دل، که ازو خبر نداريم
هم
در
سر زلف اوست گر هست
در
سايه زلف او بيآسود
وز نيک و بد زمانه وارست
چو ديد شعاع روي خوبش
در
حال ز سايه رخت بربست
از پرده برون آمد ساقي، قدحي
در
دست
هم پرده ما بدريد، هم توبه ما بشکست
در
دام سر زلفش مانديم همه حيران
وز جام مي لعلش گشتيم همه سرمست
ز روي روشن هر ذره شد مرا روشن
که آفتاب رخت
در
همه جهان پيداست
شگفت نيست که
در
بند زلف توست دلم
که هرکجا که دلي هست اندر آن سوداست
نديد چشم عراقي تو را، چنان که تويي
از آن که
در
نظرش جمله کاينات هباست
ساقي، قدحي، که مست عشقم
و آن باده هنوز
در
سر ماست
کارم، که چو زلف توست
در
هم
بي قامت تو نمي شود راست
باغي است جهان، ز عکس رويت
خرم دل آن که
در
تماشاست
در
باغ همه رخ تو بيند
از هر ورق گل، آن که بيناست
باري، به نظاره اي برون آي
کان روي تو از
در
تماشاست
پنهان چه شوي؟ که عکس رويت
در
جام جهان نماي پيداست
آه! که
در
طالعم باز پراکندگي است
بخت بد آخر بگو کين چه پريشاني است
صبح وصالم بماند
در
پس کوه فراق
روز اميدم چو شب تيره و ظلماني است
شر و شوري فتاد
در
عالم
هاي و هويي ازين و آن برخاست
جامي از ميکده روان کردند
در
پيش صد روان، روان برخاست
جرعه با خاک
در
حديث آمد
گفت و گويي از ميان برخاست
مهر مهر دلبري بر جان ماست
جان ما
در
حضرت جانان ماست
بس عجب نبود که سودايي شوم
کآيت سوداي او
در
شان ماست
جان ما چوگان و دل سودايي است
گوي زلفش
در
خم چوگان ماست
اسب همت را چو
در
زين آوريم
هر دو عالم گوشه ميدان ماست
وزن مي ننهندمان خلقان وليک
کس چه داند آنچه
در
خلقان ماست؟
گر ز ما برهان طلب دارد کسي
نور او
در
جان ما برهان ماست
چنين که حال من زار
در
خرابات است
مي مغانه مرا بهتر از مناجات است
مقام دردکشاني که
در
خراباتند
يقين بدان که وراي همه مقامات است
فتور غمزده تو خون من بخواهد ريخت
بدين صفت که
در
ابرو گره درافکند است
ديري است که بر
در
قبول است
بيچاره دلم ، که نيک خوار است
کار آن دارد، که بر
در
تو
هر لحظه و هر دميش بار است
دل، چو
در
دام عشق منظور است
ديده را جرم نيست، معذور است
ناظرم
در
رخت به ديده دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است
در
کوي خرابات، کسي را که نياز است
هشياري و مستيش همه عين نماز است
آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز
آنچ از تو پذيرند
در
آن کوي نياز است
خواهي که درون حرم عشق خرامي؟
در
ميکده بنشين که ره کعبه دراز است
از ميکده ها ناله دلسوز برآمد
در
زمزمه عشق ندانم که چه ساز است؟
در
زلف بتان تا چه فريب است؟که پيوست
محمود پريشان سر زلف اياز است
در
خرابات خراب افتاده
عاشق بي سر و سامان چه خوش است
آن دل شيفته ما بنگر
در
خم زلف پريشان چه خوش است
ناله و فرياد من هر نيم شب
بر
در
وصلت تقاضايي خوش است
تا نپنداري که بي روي خوشت
در
همه عالم مرا جايي خوش است
در
دلم بنگر، که از ياد رخت
بوستان و باغ و صحرايي خوش است
تا عراقي واله روي تو شد
در
ميان خلق رسوايي خوش است
صفحه قبل
1
...
2132
2133
2134
2135
2136
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن