نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
بشد رامين ز پيش شاه ناکام
چو ماهي کش بود صدشست
در
کام
دل ويسه ز ديدارش برآشفت
در
آن آشفتگي با دل همي گفت
ببستم دل به صد زنجير پولاد
همه بگسست و با تو
در
ره افتاد
ز بس انديشه ها کش بود
در
دل
نبود آگاه تا آمد به منزل
در
آن ناله سخنهايي همي گفت
که آن گويد که تنها ماند از جفت
شبي چون دوش ديدم
در
زمانه
که بوسه تير بود و لب نشانه
کجا شد خرمي و ناز دوشين
عقيق شکرين و
در
نوشين
ندانم چون کنم با که نشينم
به جاي دوست
در
عالم که بينم
همالان تو
در
شادي و نازند
به کام دل همه گردن فرازند
تو همواره چنين
در
رنج و دردي
به غم خوردن قرارم را ببردي
تو
در
دل کن که او يک روز ناگاه
چو ره يابد بيايد از کمينگاه
سخن
در
نامه از زاري چنان بود
که خون از حرفهاي او چکان بود
نوشتم نامه
در
حال چنين سخت
که چون من نيست اکنون ايچ بدبخت
بلا را مونس و غم را رفيقم
به درياي جدايي
در
غريقم
ز جان من يکي آتش برافروخت
که صبر و رامشم
در
دل همي سوخت
چو دريا کرد چشمم را ز بس آب
کنون
در
آب چشمم غرقه شد خواب
چرا بردي ز من آن روي چون خور
که چون جان و روانم بود
در
خور
ز بس کردن نصيحت يا ملامت
مرا کردند
در
گيتي علامت
اگر چون من بود هر مهرباني
مباد از مهر
در
گيتي نشاني
غباري کز سم اسپت بجستست
چو پيکان
در
دو چشم من نشستست
خيال روي تو
در
ديدگانم
همي گريد ز راه ديده جانم
مرا
در
مهر بسيار آزمودي
به مهر اندر ز من خشنود بودي
بيا تا روي من بيني چو دينار
بر آن دينار باران
در
شهوار
نه شب خفت و نه روز آسود
در
راه
به رامين برد چونين نامه ماه
به دريا
در
گهر جفت نهنگست
چو نوش اندر جهان جفت شرنگست
ز شيران برگذر وز جام خور مي
که دي مه را بود نوروز
در
پي
مرا
در
پيش چون شاهي شکارست
چو دلبر ويس مه پيکر نگارست
من اندر دام و يارم نيز
در
دام
نهاده دل به درد و رنج ناکام
تنش
در
راه بود و دل بر ويس
به چشم اندر بمانده پيکر ويس
بگو کاين بار کار ما چنان شد
کجا
در
هر زباني داستان شد
بگفتش سر به سر پيغام رامين
بسان
در
و شکر خوب و شيرين
همان گه سوي زردش کس فرستاد
که بختم دوش
در
خواب آگهي داد
بماند آن راز
در
گيتي نهفته
نيامد باد بر شاخ شکفته
چهل جنگي همه گرد دلاور
کشيده چون زنان
در
روي چادر
چو سوزان آتش اندر دز فتادند
همه شمشير
در
مردم نهادند
بجست از خواب زرد و تيغ برداشت
کجا چون شير
در
کوشش جگر داشت
بزد رامينه تيغي بر سر زرد
چنان زخمي که مغزش را به
در
کرد
عدو
در
هر کجا بد گشت مسکين
شب بدخواه بود و روز رامين
چو زرد از شوربختي بي روان شد
رمه
در
پيش گرگان بي شبان شد
نشانده ويس را
در
مهد زرين
چو مه به ميان هفتورنگ و پروين
شتر
در
پيش و استر ده هزاري
نبد دينار و گوهر را شماري
ز قزوين
در
زمين ديلمان شد
درفش نام او بر آسمان شد
زمين ديلمان جاييست محکم
بدو
در
لشکري از گيل و ديلم
چو رامين شد
در
آن کشور به شاهي
ز بخت نيک ديده نيکخواهي
گهي گفتي که گر من بازگردم
به زشتي
در
جهان آواز گردم
جهان خوابست و ما
در
وي خياليم
چرا چندين درو ماندن سگاليم
گهي ماند بدان مرد کمان ور
که باشد پيش او
در
تير بي مر
زني پيرست پنداري نکو روي
که
در
چاه افگند هردم يکي شوي
بدين خواريش باشد روز فرجام
بماند
در
دل و چشمش همه کام
به دست اندر يکي خشت سيه پر
بسي بدخواه را کرده سيه
در
صفحه قبل
1
...
2130
2131
2132
2133
2134
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن