نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
بر بکتاش آمد تيغ
در
کف
وز آنجا بر گرفتش برد
در
صف
وگر سر
در
کشد خصم سبک سر
سرش بر نه سرش
در
کش سبک تر
در
اول آن غلام خاص را شاه
به بند اندر فکند و کرد
در
چاه
ربودي جان و
در
وي خوش نشستي
غلط کردم که
در
آتش نشستي
چو
در
دل آمدي بيرون نيائي
غلط کردم که تو
در
خون نيائي
تو چون
در
خور نباشي چون علي الحق
توئي
در
دو جهان مطلوب مطلق
چو روي خود
در
آئينه عيان ديد
جمال بي نشاني
در
نشان ديد
فغان
در
بسته بد يعقوب آنگاه
که کو يوسف مگر افتاد
در
چاه
اگر تو مشک هو خواهي
در
اين راه
مباش از آهوئي کم
در
سحرگاه
که داند آنچنان دم
در
جهاني
که خون زو مشگ گردد
در
زماني
کفن
در
پيش و گوري کنده
در
بر
به سان مرده اي بنشسته بر سر
در
آن دم هر که آنجا از عرب بود
ز بهر آن کبوتر
در
عجب بود
چرا کردم جواني خرج جائي
که
در
پيري نهندم
در
بهائي
از آن
در
عز و تمکين اوفتاده
ز شوقش کوه رفته پاي
در
گل
بجز تو
در
همه عالم ندارند
نهان و آشکارائي تو
در
دل
ترا
در
گنج جان او باز بيند
تو مي خواهد ز تو
در
کوي دنيا
که بيند روي تو
در
سوي دنيا
تو مي خواهد ز تو
در
کل اسرار
بگرد خويش چون پرگار مانده
طلب کار توام
در
جان و
در
دل
در
اين دنيا دمي راحت ندارد
آلهي سوختم من
در
فراقت
جمالت فتنه اي
در
عالم انداخت
خروشي
در
نهاد آدم انداخت
چو بيخود شد ز خود
در
حق نظر کرد
چو
در
آغاز ديد اعيان انجام
ازو
در
جان و
در
دل مغز داري
ازآن اين درهاي نغز داري
هيلاج نامه عطار
توئي آيينه
در
آيينه مي بين
جمال خويش
در
آيينه مي بين
چه نور است اينکه
در
جانها فکندي
که
در
هر ذره طوفانها فکندي
مه از شرم تو
در
هر ماه بگداخت
چو رويت ديد خود
در
خاک انداخت
يکي ذاتي که اول مي نداري
که
در
اول
در
آخر مي برآري
که باشد عقل طفلي
در
ره تو
که افتاده است
در
خاک ره تو
خروش عشق تو
در
عالم افتاد
از اول
در
نهاد عالم افتاد
چو جان ما فنا شد
در
ره تو
از آن شد
در
حقيقت آگه تو
وصالش کرده هم روزي
در
اينجا
که ديد و بخت و پيروزي
در
اينجا
عجب خورشيد رويت
در
تک و ناب
فتاده اينزمان
در
قطره آب
طلبکاريست گردون
در
بر او
بسر گردنده بر خاک
در
او
گرفته نور شرعش قاف تا قاف
فکنده غلغلي
در
نون و
در
کاف
بتو آدم مشرف
در
زمانه
ز ذات او تو اصلي
در
ميانه
در
امشب چون سوي حضرت شتابي
مراد خود
در
آنحضرت بيابي
چنان
در
سير عزت باخبر بود
که جانانش بکلي
در
نظر بود
چناني
در
ميان جان عطار
که همچون نقطه
در
عين پرگار
يکي
در
خاک و خون آغشته گشته
يکي
در
زهر جانش کشته گشته
درين ره نه قدم
در
خون
در
آخر
که گردد آن زمان آن يار ظاهر
قدم چون
در
نهي اين بار
در
راه
مشوي اين بار از بود خودآگاه
تو هستي
در
وجود خويش درياب
مثال جوهري
در
عين غرقاب
بمنزل
در
رسيدي مانده
در
چاه
اگرچه داده جان اندرين راه
درين گلخن بماندي مدتي باز
گهي
در
سوز بودي گاه
در
ساز
سفر کردي تو با اينسان
در
اينجا
نددي هيچ همراهان
در
اينجا
تو
در
درياي عشقي پروريده
کمال خود
در
ايندر يا نديده
نه
در
کونين و ني
در
عالميني
که سرگردان بين اصبعيني
الا ايجوهر قدسي کجائي
نه
در
عرشي نه
در
فرشي کجائي
سر و سامان ندارم
در
ره جان
بماندم خوار
در
بازار جانان
ترا
در
دل جمال ماهروئيست
بلاي عشق
در
هر لحظه سوئي است
عمل ميبايدت کردن
در
اينجا
پس آنگه گوي خود بردن
در
اينجا
صفحه قبل
1
...
211
212
213
214
215
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن