نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
زورقي بر نقاب
در
جيحون
کيست اين دخت زاده قارون
سرو چون حور
در
ميان چمن
سمن مشک بيز پيرامن
فضل دين
در
ره مسلمانيست
هنر ملک ره فرادانيست
هست
در
راه فکرت عاقل
از پي کشف فطرت غافل
وان ممسک چو آب
در
فلکست
که وجودش مقدم هلکست
آدمي مرده
در
غم ناني
آن دوال رکاب چون کاني
شتر مست
در
بياباني
کرد قصد هلاک ناداني
در
دم اژدها مکان سازم
يا به دندان مار بگدازم
ديد
در
گوشه هاي خار نحيف
اندکي زان ترنجبين لطيف
اندکي زان ترنجبين برکند
کرد پاکيزه
در
دهان افگند
بلبلک شاد
در
گلستانها
مي زد از راه عشق دستانها
ديد
در
راه ناگه آب خوري
کشتزاري و پير برزگري
در
جهان فراخ با نزهت
چکني اين کريج پر وحشت
مثلت هست
در
سراي غرور
مثل يخ فروش نيشابور
زان ملوک عجم که
در
تاريخ
بخردان راست موعظت توبيخ
در
جهاني که عقل و ايمانست
مردن جسم زادن جانست
آنکه
در
صف بارگاه ازل
مي سرايد چو عندليب غزل
در
جهاني چه بايدت بودن
که به پنگان توانش پيمودن
در
غرورش توانگر و درويش
شاد همچون خيال گنج انديش
در
فگندت به چنبر گردن
بهر کشتن زمانه پيسه رسن
برنيامد
در
اين جهان باري
هيچ پرمغز را ازو کاري
در
سخاوت به کودکان ماند
بدهد زود و زود بستاند
صدمت شوق
در
سراي فراق
نکشد بار انتظار براق
آن شنيدي که عمر خطاب
ديد قومي نشسته
در
محراب
گر همه
در
برت فرو ريزد
مرد عاقل درو نياويزد
صورتش بر تن لئيمان بند
صفتش
در
دل حکيمان پند
در
سرايي که بارگه باشد
زحمت و انبه سپه باشد
ناگهي بيني از
در
بستان
اجل آيد سيه کند پستان
اهل دنيا به خوبي و زشتي
خفتگانند جمله
در
کشتي
يک زمان از نهاد خود برخيز
در
رکاب محمدي آويز
صفت کاهلان دين
در
راه
هست لفظ من استوي يوماه
تو
در
اين راه کودکي طفلي
نه شراب مروقي ثفلي
در
غربت مزن که خوار شوي
زهر ناديده زهرخوار شوي
در
سفر خواجگي نکو نايد
که سفر خواجگي بپالايد
خر عيسي گرسنه بر آخر
دامن راه کهکشان پر
در
راز
در
زيرکان نهان باشد
زانکه هشيار بدگمان باشد
تنگي راه را صفت بشنو
در
رهي نازموده خيره مرو
قمر آنجا طريق گم کرده
شمس
در
وي شعاع بسپرده
جزع
در
چشمهاش خوان آراي
غول بر گوشها فقاع گشاي
باش تا روز حشر برخيزند
همه
در
دامن دل آويزند
اجل نفس
در
گدايي دان
اصل او راز پادشايي دان
همچنين باش
در
نقاب سرشت
تا نريزد جمالت آب بهشت
مادري راکه رستمي زايد
درد زه
در
زمانش بگزايد
دست
در
مغز مرکز سفلي
پاي بر فرق عالم علوي
در
تهور کسي فلاح نديد
روي آرامش و صلاح نديد
گفت
در
بذله از پي بذلش
ضاعف الله ملکه عدلش
مانده از چابکيش
در
دوران
کاربندان آسمان حيران
ذره اي تيغ شاه باصولت
عدد خلق کشت
در
خلقت
از دل هندوان رميده حيات
ترک ترکان شمرده
در
درکات
خصم
در
پيش گرزش ار ملکست
همچو دنبال گزدم فلکست
زانکه مانند مرد
در
پابند
هيچ زن برنخاست از فرزند
خصم
در
دست قهرت افتاده
پايها دررکاب چون باده
آمده خصم باتو
در
ميدان
زخم موتوا بغيظکم بر جان
گوسفندي ضعيف
در
بغداد
رفت بر پول و ناگهان بفتاد
بود سلطان
در
آن زمان مشغول
سخن پيرزن نکرد قبول
زود نزديک راهزن رفتش
در
تحقيق راهزن سفتش
در
شباني چو عدل کرد کليم
داد پيغمبريش اله کريم
عدل
در
دست آنکه دادگرست
ناوک مرگ را قوي سپرست
در
سحرگه دعاي مظلومان
ناله زار و آه محرومان
گرت
در
ملک عادلي بودي
باد کاهي ز من نبربودي
شحنه اي
در
دهي شبي سرمست
پاي مرغ معلمي بشکست
در
چنين بارگاه وين ديهيم
ظالمي را همي نهي تعظيم
در
دل بيوه نالش کشکين
تو پس پشت بالش مشکين
در
زمان ريخت چون همه مردان
کاسه اندر کنار نوشروان
گفت خسرو که نيست کردارت
در
خور نکته هاي گفتارت
چون بدان جايگاه باز رسيد
خرمي
در
دلش فراز رسيد
هست
در
جنگ نيروي عامه
همچو ارزيز گرم بر جامه
اي شهنشاه عادل غازي
تيغ
در
نه چو احمد تازي
تکيه بر مسند جلالي زن
خيمه
در
ملک لايزالي زن
جام برکف بسان ناهيدند
تيغ
در
دست همچو خورشيدند
خيمه ها
در
ممالک فلکند
ديو بندان چو لشکر ملکند
صدف
در
آن روان ملک
هد تيرشان کمان فلک
منتهاي بدي مني داند
برتري
در
فروتني داند
در
محل کفايت و امکان
صاحب صاحب ري و کرمان
عالمي عاملست
در
ره دين
کافي کاملست و با آيين
هست
در
مجلس خداوندي
بي بدان را به نيک پيوندي
مرد دين را شريعت آموزد
شمع
در
پيش شمس نفروزد
طينتش بر وفاي دين مجبول
طيبتش
در
صفاي دل مشغول
تا برانداخت ظلم را خانه
نيست
در
ملک غزنه ويرانه
در
حفاظ وفا يگانه شدست
اختيار همه زمانه شدست
نيست
در
کارگاه صنع خداي
کاربندي چو خواجه کارگشاي
روح بر مرکب عنايت اوست
عقل
در
مکتب هدايت اوست
در
بلاغت ز سرعت قلمش
آب آتش فروز گشت دمش
عالمي از عطاش آسوده
يافته هر چه
در
دلش بوده
صدف
در
علم يزداني
دلش اندر ره مسلماني
در
ميان حريم حرمت او
از براي فزود حشمت او
واقف راز شهريار به دل
در
دلش راز مملکت حاصل
عالم از نور رايشان انور
عقلشان با بيانشان
در
خور
در
نظر چون عبارت آرايد
جبرئيلش به طبع بستايد
کرده برهانش بر جهان آسان
متشابه که هست
در
قرآن
مشکلات کلام ايزد بار
متشابه که هست
در
اخبار
گشت
در
باغ بر يزداني
از براي دل مسلماني
هست خوي رسول دلجويش
هست آب خداي
در
جويش
دوستان
در
نشاط لطفت مست
دشمنان بر بساط قهرت پست
خصم
در
دست خاطر چيرش
کند باشد چو پشت شمشيرش
در
ثنايش هر آنچه انديشم
سيرتش گويدم که من بيشم
يعلمون را خداي
در
قرآن
پيش لايعلمون نهاد مکان
همه
در
جستجوي دانگانه
از شريعت به جمله بيگانه
وان گزيده جماعت اصحاب
همه
در
راه دين اولوالالباب
گرچه دارم گناه بسياري
نيستم
در
زمانه بازاري
صفحه قبل
1
...
211
212
213
214
215
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن