نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
خوشا بادا که از مشرق
در
آيد
تو گويي کز گلستاني برآيد
شکفته روي و خندان رفت آذين
زمين بوسه کنان
در
پيش رامين
چه فرخ بود آذين پيش رامين
چه
در
خور بود رامين پيش آذين
وز آن ابر اوفتادش برق بر دل
بديدش برق آتش سوز
در
دل
چو لختي هوش بازآمد به جانش
صدف شد
در
دندان را دهانش
تو خود داني که من
در
مهرباني
بنا کردم سراي جاوداني
نواي من نشسته
در
بر تو
چگونه سرکشم از چنبر تو
به جان تو که تا از تو جدايم
تو گويي
در
دهان اژدهايم
ز من جز راستي هرگز نبيني
مرا
در
راستي عاجز نبيني
ز سر گيرم وفا و مهرباني
کنم
در
کار مهرت زندگاني
چه باشد گر برم
در
عشق تو رنج
نشايد يافت بي رنج از جهان گنج
همي تا
در
جهان دريا و رودست
ترا از من به هر نيکي درودست
چنان آيم شتابنده درين راه
که تير اندر هوا و سنگ
در
چاه
دو شادي هست او را
در
دو هنگام
يکي شادي گه نامه ست و پيغام
همي تا
در
رسيد از راه رامين
نديم و غمگسارش بود آذين
کنون
در
خواب ديدم ماه رويش
جهان پرمشک و عنبر کرده مويش
به خاصه چون بود
در
مرو يارش
چگونه خوش گذارد روزگارش
سمن بر ويس گفتا شاه خفتست
بلا
در
زير خواب او نهفتست
چو مستان خواب نوشين
در
ربودش
چنان کز گيتي آگاهي نبودش
ز روزن روي رامين ديد چون مهر
شکفته شد به جانش
در
گل مهر
مگر يکدل شدي با دشمن من
مگر آتش زدي
در
خرمن من
نه يک شب خفت و نه يک روز آسود
به رنج باغباني
در
بفرسود
کنون امد زمستان جدايي
بدو
در
ابر و باد بي وفايي
ز بدبختي
در
آمد سال و ماهي
که ويران شد درو هر جايگاهي
بجز من
در
ميان کس را گنه نيست
که بخت کس چو بخت من سيه نيست
به جاي زر ناب و
در
شهوار
به چنگ من سفال و سنگ کهسار
چه بود ار من گنه کردم يکي بار
نه جز من نيست
در
گيتي گنهکار
دونده باره هم
در
سر درآيد
برنده تيغ هم کندي نمايد
گمان بردم که از آتش رهاني
ندانستم که
در
برفم نشاني
به مهمانان همه خوبي پسندند
نه زين سان
در
ميان برف بندند
کنون دارد بلورين جام
در
دست
به کام دل هميشه شاد و سرمست
همي ترسم که آيد
در
شبستان
گلش را رفته بيند از گلستان
ز حسرت مي بسايم دست بر دست
که چيزي نيستم جز باد
در
دست
ازين
در
کامدي نوميد برگرد
به بيهوده مکوب اين آهن سرد
اگر بايد همي مردن بناچار
همان بهتر که ميرم بر
در
يار
بداند هر که
در
آفاق باري
که ياري داد جان از بهر ياري
همي گفت اين سخن رامين بيدل
بمانده تا به زانو رخش
در
گل
همه شب رخش
در
باران شده تر
به برف اندر سوار از رخش بدتر
همه شب ويس گريان
در
شبستان
به ناخن پاک بشخوده گلستان
چه بي شرمم چه با نيرنگ و دستان
که آسوده نشستم
در
شبستان
تني پرورده اندر خز و ديبا
بمانده
در
ميان برف و سرما
تو خفته
در
ميان خز و سنجاب
من افتاده به راه اندر گل و آب
وگر بودم ترا يک روز
در
خور
نگفتم جاودان تيمار من خور
نکردم
در
جهان جز تو يکي يار
تو نيز از بخت من بودي بدين زار
دلم گر چون کمان درمهر دوتاست
چو تيرست
در
جفا گفتار من راست
مرا مهر تو
در
تن جان پاکست
ز پيري جان مردم را چه باکست
سيه سر را گنه بر سر نبشتست
گنهگاريش
در
گوهر سرشتست
به مهر اند رکنم تدبير فردا
که دي را
در
نيابد هيچ دانا
گنه کردم ز بهر آزمايش
که چون داري
در
آمرزش نمايش
گناهم را بيامرز و چنين دان
که نيکي گم نگردد
در
دو گيهان
صفحه قبل
1
...
2127
2128
2129
2130
2131
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن