167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • ترا خواهم فرستادن به رامين
    مرا در خورتر از جان و جهان بين
  • مکن در ره درنگ و زود بشتاب
    چو باد دي مهي و تير پرتاب
  • مرا چون اژدها بر جان گزيدي
    چو در شهر کسان جانان گزيدي
  • به جاي ناز و مهرت رنج و کينه
    به جاي در خوشاب آبگينه
  • به پشتش بر سوار آسوده در راه
    چنان بودي که مرد خفته بر گاه
  • بيابان را چو نامه در نوشتي
    چو پرنده به گردون برگذشتي
  • ز بخت بد دلم را هر زماني
    تو پنداري در آيد کارواني
  • بدرد اين دل از بس غم که در اوست
    بدرد نار چون پر گرددش پوست
  • هميشه در دل من ابر دارد
    ازيرا زين دو چشمم سيل بارد
  • تو تيري من کمانم در جدايي
    چو رفتي نيز با زي من نيايي
  • نه جز تو نيست در گيتي مرا کس
    درين گيتي هواي من توي بس
  • نه آنم که تو ديدستي نه آ نم
    در آن گه تير و اکنون چون کمانم
  • دل من گر نبودي دشمن من
    چنين عاصي نبودي در تن من
  • بنال اي دل که ارزاني بديني
    که هم در اين جهان دوزخ ببيني
  • عديل ماهيان باشم به درياب
    که خود چون ماهيم همواره در آب
  • کنون با او به نامه گشت گفتار
    وگر خسپم بود در خواب ديدار
  • اگر مرگ من آنگه در رسيدي
    مگر چشمم چنين روزي نديدي
  • بهار خاک را بينم شکفته
    زمين را در گل و ديبا گرفته
  • همانا خاک در گيتي ز من به
    که او را نوبهارست و مرا نه
  • نخواهد مي و گر چه نوش باشد
    کجا در نوش وي را هوش باشد
  • نبيني ابر تيره در بهاران
    که او را بيش باشد سيل باران
  • چو آيد آفتاب از ميغ بيرون
    در آن ساعت بود گرماش افزون
  • گهي در شهر و جاي خويش رنجور
    گهي از خان و مان و دوستان دور
  • نه تو مستي که من نادان و مستم
    که بر باد تو در دريا نشستم
  • چرا کار چنين بيهوش کردم
    چرا گفتار تو در گوش کردم
  • بدا روزا که در وي مهر کشتم
    به تيغ هجر شادي را بکشتم
  • همي شد در پسش پنهان رفيدا
    نگهبان گشته بر داماد پيدا
  • مرا رشکست بر تو گاه گاهي
    چو از دشتي در آيي يا ز راهي
  • تو با ايشان و ايشان با تو خرم
    همه چون سلسله پيوسته در هم
  • اگر در هفته روزي پرده کردي
    مرا مثل اسيران برده کردي
  • مرا آن روز روز خرمي بود
    گمان بردم که روز در همي بود
  • بجز عشقم نبودي در جهان کار
    بجز يارم نبودي بر روان بار
  • که رامين کينه کشت و مهر بدرود
    همان گوهر که در دل داشت بنمود
  • به بزم شادخواري در چنان بود
    که گفتي مثل شخصي بي روان بود
  • چنان آيد نگارم را گماني
    که من هستم کنون در شادماني
  • به شادي با دگر دلدار بنشست
    هوا را در دلش بازار بشکست
  • نه چون او در جهان باشد ستمگر
    نه چون من بر زمين باشد ستم بر
  • مرا بگذشت آب فرقت از سر
    بدين حالم مدارا نيست در خور
  • ز مرگ آن گاه باشد ننگ بر من
    که من کشته شوم در دست دشمن
  • وگر کشته شوم در حسرت دوست
    مرا زان مرگ نامي سخت نيکوست
  • بدين هنگام سخت و برف و سرما
    ندانم چون روم در راه تنها
  • نه آمرزد مرا نه رخ نمايد
    نه بر بام آيد و نه در گشايد
  • بمانم خسته دل چون حلقه بر در
    شود نوميد جانم رنج بي بر
  • هنر با دل ندانم چون نمايم
    در بسته به مردي چون گشايم
  • رونده ياد من بر هر زباني
    فتاده نام من در هر دهاني
  • زنان در خانه و مردان به بازار
    سرود من همي گويند هموار
  • مرا در موي سر آمد سفيدي
    هنوز اندر دلم نامد نويدي
  • گروهي را بصر بر راه دانش
    گروهي را به دل در آز و رامش
  • دلا تا کي ز مهر آتش فروزي
    مرا در بوته تيمار سوزي
  • چنان دلتنگ شد رامين در آن بزم
    کزو بگريخت همچون بد دل از رزم