نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
ترا خواهم فرستادن به رامين
مرا
در
خورتر از جان و جهان بين
مکن
در
ره درنگ و زود بشتاب
چو باد دي مهي و تير پرتاب
مرا چون اژدها بر جان گزيدي
چو
در
شهر کسان جانان گزيدي
به جاي ناز و مهرت رنج و کينه
به جاي
در
خوشاب آبگينه
به پشتش بر سوار آسوده
در
راه
چنان بودي که مرد خفته بر گاه
بيابان را چو نامه
در
نوشتي
چو پرنده به گردون برگذشتي
ز بخت بد دلم را هر زماني
تو پنداري
در
آيد کارواني
بدرد اين دل از بس غم که
در
اوست
بدرد نار چون پر گرددش پوست
هميشه
در
دل من ابر دارد
ازيرا زين دو چشمم سيل بارد
تو تيري من کمانم
در
جدايي
چو رفتي نيز با زي من نيايي
نه جز تو نيست
در
گيتي مرا کس
درين گيتي هواي من توي بس
نه آنم که تو ديدستي نه آ نم
در
آن گه تير و اکنون چون کمانم
دل من گر نبودي دشمن من
چنين عاصي نبودي
در
تن من
بنال اي دل که ارزاني بديني
که هم
در
اين جهان دوزخ ببيني
عديل ماهيان باشم به درياب
که خود چون ماهيم همواره
در
آب
کنون با او به نامه گشت گفتار
وگر خسپم بود
در
خواب ديدار
اگر مرگ من آنگه
در
رسيدي
مگر چشمم چنين روزي نديدي
بهار خاک را بينم شکفته
زمين را
در
گل و ديبا گرفته
همانا خاک
در
گيتي ز من به
که او را نوبهارست و مرا نه
نخواهد مي و گر چه نوش باشد
کجا
در
نوش وي را هوش باشد
نبيني ابر تيره
در
بهاران
که او را بيش باشد سيل باران
چو آيد آفتاب از ميغ بيرون
در
آن ساعت بود گرماش افزون
گهي
در
شهر و جاي خويش رنجور
گهي از خان و مان و دوستان دور
نه تو مستي که من نادان و مستم
که بر باد تو
در
دريا نشستم
چرا کار چنين بيهوش کردم
چرا گفتار تو
در
گوش کردم
بدا روزا که
در
وي مهر کشتم
به تيغ هجر شادي را بکشتم
همي شد
در
پسش پنهان رفيدا
نگهبان گشته بر داماد پيدا
مرا رشکست بر تو گاه گاهي
چو از دشتي
در
آيي يا ز راهي
تو با ايشان و ايشان با تو خرم
همه چون سلسله پيوسته
در
هم
اگر
در
هفته روزي پرده کردي
مرا مثل اسيران برده کردي
مرا آن روز روز خرمي بود
گمان بردم که روز
در
همي بود
بجز عشقم نبودي
در
جهان کار
بجز يارم نبودي بر روان بار
که رامين کينه کشت و مهر بدرود
همان گوهر که
در
دل داشت بنمود
به بزم شادخواري
در
چنان بود
که گفتي مثل شخصي بي روان بود
چنان آيد نگارم را گماني
که من هستم کنون
در
شادماني
به شادي با دگر دلدار بنشست
هوا را
در
دلش بازار بشکست
نه چون او
در
جهان باشد ستمگر
نه چون من بر زمين باشد ستم بر
مرا بگذشت آب فرقت از سر
بدين حالم مدارا نيست
در
خور
ز مرگ آن گاه باشد ننگ بر من
که من کشته شوم
در
دست دشمن
وگر کشته شوم
در
حسرت دوست
مرا زان مرگ نامي سخت نيکوست
بدين هنگام سخت و برف و سرما
ندانم چون روم
در
راه تنها
نه آمرزد مرا نه رخ نمايد
نه بر بام آيد و نه
در
گشايد
بمانم خسته دل چون حلقه بر
در
شود نوميد جانم رنج بي بر
هنر با دل ندانم چون نمايم
در
بسته به مردي چون گشايم
رونده ياد من بر هر زباني
فتاده نام من
در
هر دهاني
زنان
در
خانه و مردان به بازار
سرود من همي گويند هموار
مرا
در
موي سر آمد سفيدي
هنوز اندر دلم نامد نويدي
گروهي را بصر بر راه دانش
گروهي را به دل
در
آز و رامش
دلا تا کي ز مهر آتش فروزي
مرا
در
بوته تيمار سوزي
چنان دلتنگ شد رامين
در
آن بزم
کزو بگريخت همچون بد دل از رزم
صفحه قبل
1
...
2126
2127
2128
2129
2130
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن