167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • گر چه نايد موئي از زلفش بدست
    کيست کش موئي از و در شانه نيست
  • گفتمش افسانه گشتم در غمت
    گفت اين دم موسم افسانه نيست
  • حاجيانرا کعبه بتخانه ست و ايشان بت پرست
    ور بيني در حقيقت کعبه جز بتخانه نيست
  • از قافله عشق به جز ناله خواجو
    در وادي هجران تو بانگ جرسي نيست
  • اي تماشاگه جان عارض شهرآرايت
    بجز از روي تو در شهر تماشائي نيست
  • در هواي گل رخسار تو شب تا سحرم
    بجز از بلبل شوريده هم آوائي نيست
  • هر سري لايق سوداي تو نبود ليکن
    از تو در هيچ سري نيست که سودائي نيست
  • نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست
    هر کرا در نظر آن شکل و شمايل بگذشت
  • آن خط سبز هيچ داني چيست
    که دميد از عقيق در پوشت
  • کاش کامشب بديدمي در خواب
    مست از آنسان که ديده ام دوشت
  • تو از آن برتري بزيبائي
    که رسد دست ما در آغوشت
  • چهره خويش را در آينه بين
    تا ببينيم مست و مدهوشت
  • از ميانش چون سر موئي نديدم در وجود
    هيچ اگر خواهي نوشتن مختصر بايد نوشت
  • شرح خمريات خواجو جز در دردي فروش
    تا نپنداري که برجاي دگر بايد نوشت
  • عشقبازي نه ببازيست که داننده غيب
    عشق در طينت آدم نه به بازيچه سرشت
  • همچو بالاي تو در باغ کسي سرو نديد
    همچو رخسار تو دهقان به چمن لاله نکشت
  • در آن مجمع که خلوتگاه خوبيست
    ترا شمع شبستان مي توان يافت
  • اين زمان بلبل دلسوخته گو دم در کش
    زانکه آن طوطي خوش نغمه ز گلزار برفت
  • مي زدم در طلبش داو تمامي ليکن
    مهره مهر برافشاند و دغا کرد و برفت
  • ابر را بنگر که لاف در فشاني مي زند
    بسکه از چشمم بدامن لؤلؤي لالا گرفت
  • ايکه پيش قامتت آيد صنوبر در نماز
    راستي را کار بالايت قوي بالا گرفت
  • چون زتنگ شکر شکر مي ريخت
    سخنش تنگ در دهان بگرفت
  • بسکه در ديده من کرد خيال تو نزول
    راه بر مردمک چشم جهان بين بگرفت
  • سمن قرطه فستقي چاک زد
    چو او پرنيان در صنوبر گرفت
  • چو مرغ صراحي نوا ساز کرد
    مه چنگ زن چنگ در بر گرفت