167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • نبيني آنکه جوهر جويد از کان
    به کان در آزمايد رنج چندان
  • مرا در دل درخت مهرباني
    به چه ماند به سرو بوستاني
  • ترا در دل درخت مهرباني
    به چه ماند بر اشجار خزاني
  • منم چون شاخ تشنه در بهاران
    توي همچون هوا با ابر باران
  • چو بيمارم که در زاري و سستي
    نبرد جانش اميد از درستي
  • چنان مرد غريبم در جهان خوار
    به ياد زاد بوم خويش بيمار
  • نسوزد جان من يکباره در تاب
    که اميدت زند گه گه برو آب
  • ز گشي بر فلک بردي تن خويش
    ز عجب آتش زدي در خرمن خويش
  • دل من کرد گر با من جفا کرد
    که شد طمع وفا در بي وفا کرد
  • همي زن تا بگويند کاين چرا کرد
    بلا بخريد و جان را در بها کرد
  • به هجرش برفشانم در و مرجان
    به وصلش برفشانم ديده و جان
  • دلم بردي و خود باره براندي
    مرا در شهر بيگانه بماندي
  • نگويي حال آن بيچاره چونست
    که بي من در ميان موج خونست
  • تو در درياي هجرم غرقه بودي
    ز موج غم بسي رنج آزمودي
  • وصال من ترا خوش بود چون مي
    فراقم چون خماري بود در پي
  • بگردد مهر نو با دلبر نو
    چنان چون رنگ نو در جوهر نو
  • چه باشد گر شدي در مهر بدراي
    نهال دوستي ببريدي از جاي
  • بدين غم در خورد چندين وزين بيش
    وليکن مفلسي آيد مرا پيش
  • عفاالله زين دو چشم سيل بارم
    که در روزي چنين هستند يارم
  • مرا دل در بلا ماندست ناکام
    کنون صبرم به دل کردست پيغام
  • که من صبرم يکي شاخ بهشتي
    مرا بردي و در دوزخ بکشتي
  • تو از من رفته اي يار دلارام
    مرا در خور نباشد صبر و آرام
  • قضا در خواب بود و بخت بيدار
    بدانديش اندک و اميد بسيار
  • مرا بي روي تو ناله نديمست
    دريغ هجر در جانم مقيمست
  • اگر زين آمد اي عاشق ترا درد
    که يارت در سفر يار دگر کرد
  • چو ديوانه به کوه ودشت پويان
    ز هر سو در جهان فرزند جويان
  • خبر داريد کاو در دل چه دارد
    به من بر رحمت آرد يا نيارد
  • ز کس پرسد که بي او چيست حالم
    به دل در دارد اميد وصالم
  • بگو چون ديدي آن سرو سهي را
    که دارد در بلاي جان رهي را
  • خبر دارد که چونم در جدايي
    جدا از خورد و خواب و آشنايي
  • تنم زين آه سرد و چشم گريان
    بمانده در ميان باد و باران
  • نه برگيري ز من درد جدايي
    نه حال خويش در نامه نمايي
  • چنان گوشم به در چشمم به راهست
    که گويي خانه ام زندان و چاهست
  • مداد و خون دل در هم سرشتم
    پس آنگه اين جفانامه نوشتم
  • ز هفت اندام من آتش برافروخت
    قلمها را در انگشتم همي سوخت
  • اگر من سر در آوردم به دامت
    پذيرفتم همه گونه پيامت
  • در آن جايي که بودم شاه و مهتر
    ز بخت بد شدستم خوار و کهتر
  • مرا بينيد وز من پند گيريد
    دگر در مهر خواهش مه پذيريد
  • مرا بينيد هر که هوشياريد
    دگر مهر کسان در دل مکاريد
  • نگارا خود ترا اين سرزنش بس
    که باشد در جهان نام تو ناکس
  • ترا گويد جزا الله اي جفاجوي
    که خود در تو نبود از مردمي بوي
  • همي تا با تو گويم يافه گفتار
    روم لابه کنم در پيش دادار
  • شوم فرياد خوانم بر در آن
    که نه حاجب بود او را نه دربان
  • ببرم دل ز هر چيزي وزو نه
    که او از هر چه در گيتي مرا به
  • به ياد آور دلش را مهر ديرين
    پس آنگه در دلش کن مهر شيرين
  • نگويم بيش ازين در نامه گفتار
    وگر چه هست صد چندين سزاوار
  • درود از من بدان شمشاد آزاد
    که دارد در ميان پوشيده پولاد
  • درود از من بدان ياقوت سفته
    که دارد سي گهر در وي نهفته
  • درود از من بدان عيار سرکش
    که دراد مرمرا در خواب ناخوش
  • درود از من بدان گلروي خوشبوي
    که دارد سال و ما هم در تگ و پوي