نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
ز بس
در
چرم ايشان آژده تير
تو گفتي پرور بودند نخچير
کجا رامين چو او را ديد
در
راه
نه از راهش بپرسيد و نه از ماه
دگر بار آمدي چون غول ناگاه
که تا سازي مرا
در
راه گمراه
همي تا من رسم با آن پري روي
بسا آبا که خواهد رفت
در
جوي
دريغا کم جواني بار بربست
نماند از وي مرا جز باد
در
دست
بدين سر
در
جهان باشي نکونام
بدان سر جاودان باشي رواکام
مرا زين گونه آتش
در
دل افتاد
که يارم را دل از سنگست و پولاد
چه نيکويي کند مردم به مردم
که من
در
دوستي با او نکردم
تو خود داني سخن
در
هم سرشتن
به نامه هرچه به بايد نبشتن
اگر باز آوري او را به گفتار
شوم تا مرگ
در
پيشت پرستار
ز کاني کنده و بي بر بمانده
به کاني
در
جهان گوهر فشانده
نبشتم نامه
در
حال چنين زار
که جان از تن تن از جان بود بيزار
يکي بر تو دهم
در
نامه سوگند
به حق دوستي و مهر و پيوند
کرا داني چو من
در
مهرباني
چو تو با من نماني با که ماني
من آن ويسم که ماهم بر رخانست
من آن ويسم که نوشم
در
لبانست
مرا باشد به از تو
در
جهان شاه
ترا چون من نباشد بر زمين ماه
يکي آتش به مغز من
در
آيد
کزو جيحون ز چشم من برآيد
تو هيزم دادي او آتش برافروخت
به کام دشمنان
در
آتشم سوخت
وگر چه آتشم
در
دل فگندي
مرا مانند خر دل گل فگندي
کنون ده
در
بخواهم گفت نامه
به گفتاري که خون بارد ز خامه
مرا خود با فراقت خواب نايد
وگر آيد خيالت
در
ربايد
کنون آن کم تو ديدي سرو بالا
به بستر
در
فتاده گشته دوتا
مبادا هرگز از دردم رهايي
اگر من صبر دارم
در
جدايي
شکيبايي
در
آن دل چون بماند
که جز سوزنده دوزخ را نماند
دروغست آنکه جان
در
تن ز خونست
مرا خون نيست جانم مانده چونست
نگارا تا تو بودي
در
بر من
تنم چون شاخ بود و گل بر من
بياشفتست با من روزگارم
تو گويي با فلک
در
کار زارم
بکشتي
در
دلم تخم هوايت
کنون آبش ده از جوي وفايت
ببين روي مرا يک بار ديگر
نگر تا
در
جهان ديدي چنين زر
وفا را
در
دلم زيرا درنگست
ازيرا کاين دلم بنياد سنگست
دلم
در
عاشقي مي زان لبان خورد
مرا زين گونه مست جاودان کرد
ببوسم لاله را
در
ماه نيسان
همي گويم توي رخسار جانان
به دل گويم هم اکنون
در
رسد دوست
کجا آن بوي خوش بوي تن اوست
به خواب اندر خيالت پيشم آيد
مرا
در
خواب روي تو نمايد
گهي با روي تو اندر عتيبم
گهي از تير چشمت
در
نهيبم
چو
در
خوابم همي مهرم نمايي
چو بي خوابم همي دردم فزايي
اگر
در
خواب مهر من گزيني
به بيداري چرا با من به کيني
نه خرسندي بود چونين به ناکام
چو مرغي کاو بود خرسند
در
دام
ز بخت خويش چندان ناز بينم
کجا
در
خواب رويت باز بينم
چه باشد گر بوم صدسال بيدار
چو
در
گيتي بود نامم وفادار
اگر چه آب گل پاکست و خوشبوي
نباشد تشنه را چون آب
در
جوي
صدف چون شد تهي از گوهر خويش
نبيند نيز گوهر
در
بر خويش
نشستم
در
فراقت روي و مويم
بدان تا بوي تو از تن نشويم
به ناداني مجوي از من جدايي
که
در
گيتي تو خود با من سزايي
توي کبگ جفا من کوه اندوه
بود همواره جاي کبگ
در
کوه
کنارم هست چون درياي پرآب
دهانت چون صدف پر
در
خوشاب
فرو کشتم به دل
در
آتش آز
نهادم سر به بخت خويشتن باز
چو بازرگان به دريا
در
نشستم
ز دريا گوهر شهوار جستم
چو دي ماه فراق ما سرآيد
بهار وصلت و شادي
در
آيد
نبيني آنکه
در
دريا نشيند
چه مايه زو نهيب و رنج بيند
صفحه قبل
1
...
2124
2125
2126
2127
2128
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن