167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • عمري بتمناي رخش مي گذرانيم
    در محنت و غم گرچه که دنيا گذرانست
  • در کنج صوامع مطلب منزل خواجو
    کو معتکف کوي خرابات مغانست
  • موي و رويت روز و شب در چشم ماست
    زانکه گه تاريک و گاهي روشنست
  • بوقت صبح مي روشن آفتاب منست
    بتيره شب در ميخانه جاي خواب منست
  • براه باديه اي ساربان چه جوئي آب
    که منزلت همه در ديده پر آب منست
  • بيا که بي تو ملولم ز زندگاني خويش
    که در فراق رخت زندگي عذاب منست
  • کنار چون کنم از آب ديده گوهر شب
    بآرزوي تو تا روز در کنار منست
  • مرا ز ديده مي فکن که آبروي محيط
    ز فيض مردمک چشم در نثار منست
  • گر چه در عالم خاکست مقامم ليکن
    برتر از چرخ برين منزل و ماواي منست
  • خون شد از رشک خطت نافه آهوي ختا
    گر چه در اصل طبيعت چو ببيني خونست
  • آن لعل گهر پوش مگر چشمه نوشست
    يا درج عقيقست که بر در ثمينست
  • گر سردر آورد سرم آنجا که پاي اوست
    ور سر کشد تنعم من در جفاي اوست
  • هيچم بدست نيست که در پايش افکنم
    الا سري که پيشکش خاک پاي اوست
  • از هر چه بر صحايف عالم مصورست
    حيرت در آن شمايل حيرت فزاي اوست
  • من بقول دشمنان هرگز نگيرم ترک دوست
    کز نکورويان اگر بد در وجود آيد نکوست
  • همچو گوي ارزانکه سرگردان چوگان گشته ئي
    سر بنه چون در سر چوگان هواي زخم گوست
  • چون صبا حال پريشاني زلفت شرح داد
    هيچ مي داني کز آنساعت دلم در بند اوست
  • نرگس سرمست مخمور تو بيمارست از آن
    سر در افکندست زلفت از پريشاني که هست
  • روح را در حالت آرد چون شود دستانسراي
    بلبل بستان طبعش از خوش الحاني که هست
  • ايکه از دفتر حسنت مه تابان بابيست
    آتش روي تو در عين لطافت آبيست
  • نيست در دور خطت دور تسلسل باطل
    که خط سبز تو از دور تسلسل بابيست
  • تا شد ابروي کژت فتنه هر گوشه نشين
    اي بسا فتنه که در گوشه هر محرابيست
  • آفتابيست که از اوج شرف مي تابد
    يا بت ماست که در هر خم زلفش تابيست
  • من ازين در نروم زانکه بهر باب که هست
    پيش خواجو درش از روضه رضوان بابيست
  • از روضه نعيم جمالش روايتيست
    و آشوب چين زلف تو در هر ولايتيست