نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
ز نسرين بود و سوسن بستر من
جهان افروز رامين
در
بر من
مي آسوده
در
مجلس همي گشت
رخ ميخواره همچون مي همي رشت
به زيبايي همي ماند به خورشيد
جهان
در
برگ و بارش بسته اميد
به زيرش سخت روشن چشمه آب
که آبش نوش وريگش
در
خوشاب
سرودي گوي بر رامين بدساز
به
در
بر روي مهرش پرده راز
جهان را
در
بر و برگش اميد است
ميان هر دو پيداتر ز شيد است
به زيرش ويس بانو چشمه آب
لبانش نوش و دندان
در
خوشاب
که تا من زنده باشم
در
دو گيهان
نمي خواهم که برگردم ز جانان
درخت کام تو گردد برومند
تو باشي
در
جهان مهتر خداوند
اگر روزي مرا کامي نمايد
به زير کام
در
دامي نمايد
کسي کاو تخم کشتن پيشه دارد
هميشه دل
در
آن انديشه دارد
تو تخم عاشقي
در
دل بکشتي
که بار آيد ترا حور بهشتي
چه عشق اندر دل و چه تيز آتش
در
آتش عيش کردن چون بود خوش
تو
در
دل کن که بيني رنج و خواري
کني ناکام صبر و بردباري
تو خانه کرده اي بر راه سيلاب
درو خفته بسان مست
در
خواب
پس آن خواري ازين خواري بود بيش
کجا خونت بود
در
گردن خويش
روان را بيش ازين خواري چه داني
که
در
دوزخ بماني جاوداني
فسانه گشته اي
در
هفت کشور
هميشه خوار بر چشم برادر
که و مه چون به مجلس جام گيرند
ترا
در
ناحفاظان نام گيرند
همي گويند چون او کس چه بايد
که
در
گوهر برادر را نشايد
مبادا
در
جهان آن شادي و کام
کزو آيد روان را زشتي نام
تو
در
گيتي جز او دلبر نديدي
ازيرا بر بتانش برگزيدي
شد از تو روزگار لهو و بازي
تو
در
ميدان بازي چند تازي
تو باشي
در
ميان، ما بر کناره
نباشد جز درودي بر نظاره
چو بشنيد اين سخن رامين بيدل
تو گفتي چون خري شد مانده
در
گل
منم فردا و راه ماه آباد
بگردم
در
جهان چون گور آزاد
چه مايه رنج بردم
در
هوايت
چه مايه درد خوردم از جفايت
درازآهنگ شد
در
مهر کارم
که تو بر باد دادي روزگارم
به از ما نيست اکنون
در
جهان شاه
تو بر خوبان شهي و من شهان شاه
به پرده
در
تو بانو باش و خاتون
که من باشم شه شاهان ز بيرون
که يارد
در
جهان با تو چخيدن
دل از پيمان و فرمانت بريدن
بگو تا
در
دل سنگين چه داري
نهال دشمني يا دوستداري
که من
در
مهر تو گشتم ز جان سير
ترا زين پس نپرسم جز به شمشير
نشايد بيش ازين کردن مدارا
که رازم
در
جهان شد آشکارا
دل تو پيشه کرده بردباري
کف تو پيشه کرده
در
باري
بهي و بتري
در
ما سرشتست
چنان چو نيک و بد بر ما نبشتست
چرا ورزم بدين سان مهرباني
کزو
در
دست و ننگ جاوداني
ز بس کامد به گوش من ملامت
شدم يکباره
در
گيتي علامت
اگر تا جاودان
در
وي نشينم
به دو ديده کنارش را نبينم
همي خواهم ز شاهنشاه موبد
که من باشم
در
آن کشور سپهبد
به نقش لعل
در
وي بافته زر
چو روي بيدل و رخسار دلبر
پس آنگه دست يکديگر گرفتند
به تنها هردوان
در
باغ رفتند
به مشک آلوده فندق گل شخوده
ز خون آلوده نرگس
در
نموده
ازان ترسم که تو روزي به گوراب
ببيني دختري چون
در
خوشاب
همي ناليد ويسه
در
جدايي
شکيب از من جدا شد تا تو آيي
به چندان غم بياگند اين دل تنگ
که
در
دشتي نگنجد شصت فرسنگ
چو باشد
در
جدايي دل شکيبا
مرو را نيست نام عشق زيبا
عقاب و باز بد
در
حدي ساري
رفيق و جفت کبگ کوهساري
ز بس مي خوردن و خوشي
در
آمل
تو گفتي بودش آب رودها مل
ز بيم تيغ او
در
مرز گوراب
همي با شير بيشه خورد گور، آب
صفحه قبل
1
...
2122
2123
2124
2125
2126
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن