167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • امروز که مرغان چمن در طيرانند
    مرغ دل من بي پر و بالست و بالست
  • بگو اي باغبان با باد شبگير
    که بلبل در قفس بي پر و بالست
  • مقيم ار بنگري در عالم جان
    ميان ليلي و مجنون وصالست
  • اگر در عالم صورت فراقست
    بمعني با تو ما را اتصالست
  • با زلف تو هر که را سري هست
    سر در قدم تو پايمالست
  • قرب صوري در طريق عشق بعد معنويست
    عاشق ار معشوق را بي وصل بيند واصلست
  • کي بمنزل ره بري تا نگذري از خويش ازآنک
    ترک هستي در ره مستي نخستين منزلست
  • دل کجا آرام گيرد در برم
    چون مرا آرام دل مستعجلست
  • مي روم افتان و خيزان در پيش
    گر چه ز آب ديده پايم درگلست
  • گوئي در فتنه و بلا بگشود
    نقاش ازل که نقش رويت بست
  • در عشق تو ز آب ديده خواجو را
    آخر بر هر کس آبروئي هست
  • گر آبروي نه در خاک کوش مي طلبند
    چو زلف يار قد عاشقان چرا بخمست
  • مجال نطق ندارم چرا که بيش از پيش
    ميان لاغر او در کنار کم ز کمست
  • جواب داد که بر هيچ دل منه خواجو
    که چون ميان دهنم را وجود در عدمست
  • سحرگه ماه عقرب زلف من مست
    درآمد همچو شمعي شمع در دست
  • زلف سياه سرکش هندوش داده عرض
    در چين هزار کافر زنگي بت پرست
  • در مشگ مي فکند بفندق شکنج و تاب
    وز نار و عشوه گوشه بادام مي شکست
  • ز بيم چنگل شاهين جان شکار فراق
    دلم چو مرغ چمن روز و شب در افغانست
  • آن جوهر جانست که در گوهر کانست
    يا مي که درو خاصيت جوهر جانست
  • ياقوت روان در لب ياقوتي جامست
    يا چشم قدح چشمه ياقوت روانست
  • يک شربت از آن لعل مفرح بمن آور
    کز فرط حرارت دل من در خفقانست
  • در روي تو بيرون ز نکوئي صفتي نيست
    کانست که دلها همه سرگشته آنست
  • دلم با مردم چشمت چنانست
    که پنداري که خونشان در ميانست
  • ميانش يکسر مو در ميان نيست
    وليکن يک سر مويش دهانست
  • بيا آن آب آتش رنگ در ده
    که گر خود آتشست آتش نشانست