167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • هر آن روزي که بنشستي به ايوان
    به ايوان در نبودي تاج کيوان
  • اگر بي تو ببينم لاله در باغ
    نهد لاله برين خسته دلم داغ
  • دزي کان جاي ديوان بود (و) گربز
    چرا بردند حورم را در آن دز
  • مرا در خون آن بت باش ياور
    هلاک از دشمنان او برآور
  • روم با ابر گويم تو هماني
    که چون گفتار ويسم در فشاني
  • شوم لابه کنم در پيش دادار
    به خاک اندر بمالم هر دو رخسار
  • اگر چه من به دست او اسيرم
    همي خواهم که در پيشش بميرم
  • مرا تا ويس باشد در شبستان
    نبينم زو مگر نيرنگ و دستان
  • دلي دارم که در فرمان من نيست
    تو پنداري که اين دل زان من نيست
  • در کامم شده بسته به صد بند
    به بخت من مزاياد ايچ فرزند
  • دگر ره در سراي شاه شاهان
    فروزان گشت روي ماه ماهان
  • چنان شد ز استواري خانه شاه
    کجا در وي نبودي باد را راه
  • کليد در ترا دادم به زنهار
    يکي اين بار زنهارم نگه دار
  • تو خود داني که در زنهار داري
    نه بس فرخ بود زنهارخواري
  • منم غرقه درين درياي منکر
    بدو در اشک من مرجان و گووهر
  • وليکن آن سرا را چون بسوزم
    که در وي جاي دارد دلفروزم
  • چرا خسپم توم در بر نخفته
    چرا جان دارم از پيشت برفته
  • دريغا کاش بودي راه دشوار
    نبودي در ميان اين بند بسيار
  • بيا اي دايه بر جانم ببخشاي
    کليد در بياور بند بگشاي
  • دلي بسته چو در بر وي ببستند
    تني خسته دگر باره بخستند
  • چو از پيشم برفت آن روي زيباش
    به چشمم در بماند آن تير بالاش
  • خداوندي چو شه زين در برفته
    به من چندين نصيحتها بگفته
  • نشسته شاه شاهان بر در شهر
    نرفته نيم فرسنگ از بر شهر
  • قصب چادرش را در گوشه اي بست
    درو زد دست و از باره فرو جست
  • هزاران پردگي را پرده برداشت
    ببرد و در ميان راه بگذاشت
  • ببين حال مرا در مهرکاري
    بدين سختي و رسوايي و زاري
  • مرا بخت بد از گيتي برانده
    جهان در خواب و من بيخواب مانده
  • تو گفتي شير و باده در هم آميخت
    و يا گفتار و سوسن بر هم آميخت
  • همي تا در جهان يک تن بماند
    به نام زشت ياد من بماند
  • هزاران در به بند و مهر کردم
    پس آنگه بند و مهر او را سپردم
  • گهي گفتي هم اکنون باز گردم
    بهل تا در جهان آواز گردم
  • چو انديشه به کار اندر فزون شد
    خرد در دست خشم و کين زبون شد
  • نبردش در سراي خويشتن راه
    کجا با بند و مهرش بود درگاه
  • قفس را ديد در چون سنگ بسته
    سرايي کبگ او از بند جسته
  • چو آهرمن شما را ره نمايد
    در بسته شما را کي بپايد
  • کنون رو در پناه پاک يزدان
    مرا بگذار با اين سيل و طوفان
  • چو رامين از کنار ويس برجست
    چو تيري از کمان خانه به در جست
  • به زير زلف تاب شست بر شست
    ده انگشتش چو ماهي بود در شست
  • ببستم بر تو پنجه در به مسمار
    گرفتم روزن صدبام و ديوار
  • بود بي سود با تو پند چون در
    چو ديگ سفله و چون کفش گازر
  • اگر در پيش تو صورت شود داد
    بخواند جانت از ديدنش فرياد
  • بسا روزا که در گيتي برآيد
    چنين زيبا رخي ديگر نزايد
  • اگر تنها به باغي در بخفتست
    ز مردم اين نه کاري بس شگفتست
  • چرا بر وي همي بندي گناهي
    که در وي آن گنه را نيست راهي
  • اگر با وي بدي در باغ جفتي
    بدين هنگام ازيدر چون برفتي
  • نه زين در مرغ بتواند پريدن
    نه ديو اين بند بتواند دريدن
  • مرا در دل چنان آمد گماني
    که تو نيرنگ و جادو نيک داني
  • خدايم در بلاي تو نماند
    ز چندين بند و زندانت رهاند
  • چو من دلتنگ بودم در سرايت
    بدو ناليدم از جور و جفايت
  • ستمهاي تو با يزدان بگفتم
    در آن زاري و دل تنگي بخفتم