167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • ديشب بخواب زلف خوشت را کشيده ام
    زانم هنوز رشته جان در کشاکشست
  • چون لعل آبدار تو از روي دلبري
    آبيست عارض تو که در عين آتشست
  • ساقي بده ز جام جم ارباب شوق را
    آن مي که در پياله چو خون سياوشست
  • تا نقش بست روي ترا نقش بند صنع
    در چشم من خيال جمالت منقشست
  • چگونه گوش توان کرد پند صاحب هوش
    مرا که قول مغني هنوز در گوشست
  • دو چشم آهوي شيرافکنش نگر خواجو
    که همچو بخت تو در عين خواب خرگوشست
  • سپيده دم که گل از غنچه مي نمايد رخ
    نواي بلبل شوريده در چمن چه خوشست
  • چه گويمت که بهنگام آشتي کردن
    ميان لاغر او در کنار من چه خوشست
  • گر دلم در تاب رفت از طره ات
    طيره نتوان شد که آن تابي خوشست
  • آتش رويت که آب گل بريخت
    در سواد چشم من آبي خوشست
  • مردم چشمم که در خون غرقه شد
    دمبدم گويد که غرقابي خوشست
  • بخت خواجو همچو چشم مست تو
    روزگاري شد که در خوابي خوشست
  • اگر نيست ضعفي در آن چشم مست
    چرا گاه بيمار و گاهي خوشست
  • بچشم کرم سوي خواجو نگر
    که در چشم مستت نگاهي خوشست
  • فشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمود
    کشيد قامت و چون سرو در چمن بنشست
  • خبر بريد بخسرو که در ره شيرين
    غبار هستي فرهاد کوهکن بنشست
  • ز خانه هيچ نخيزد سفر گزين خواجو
    که شمع دل بنشاند آنکه در وطن بنشست
  • منکه در زنجيرم از سوداي زلف دلبران
    بي پريروئي چنين ديوانه نتوانم نشست
  • يکنفس بي اشک مي خواهم که بنشينم وليک
    در ميان بحر بي دردانه نتوانم نشست
  • چو حسن روي تو آوازه در جهان افکند
    دل فرشته و هنگامه پري بشکست
  • سروي براستي چو تو از بوستان نخاست
    برخاستي و نيش غمم در جگر نشست
  • نگشاد چشم دولت خواجو بهيچ روي
    تا دل برآن کمند گره در گره نبست
  • به نقلي زان دهان کامم برآور
    نه آخر پسته در بازار تنگست
  • مستسقي سرچشمه نوش تو برآتش
    مي سوزد و چشمش همه در آب زلالست
  • گردن مکش اي شمع گرت در قدم افتد
    پروانه دلسوخته چون سوخته بالست