167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • زلال مشربم از لفظ آبدار خودست
    نثار گوهرم از کلک در نثار خودست
  • مرا بغير چه حاجت که در جميع امور
    معولم همه برلطف کردگار خودست
  • اگر در آتش سوزان روم درست آيم
    که نقد من بهمه حال برعيار خودست
  • ز بسکه دل بربودي چو روي بنمودي
    گمان مبر که دلي در زمانه موجودست
  • مردم از هر طرفي ديده در آنکس دارند
    که مرا مردم اين ديده حسرت ديدست
  • خبرت هست که اشکم چو روان مي گشتي
    در قفاي تو دويدست و بسر غلتيدست
  • رقمي چند بسرخي که روان در قلم آمد
    اشک شنگرفي چشمست که بر نامه چکيدست
  • چو از برگ گلش سنبل دميدست
    ز حسرت در چمن گل پژمريدست
  • چو چشم مست ترا عين فتنه مي بينم
    چگونه چشم تو در خواب و فتنه بيدارست
  • ز بسکه در رمضان سخت گفت عالم شهر
    چو آبگينه دل نازک قدح بشکست
  • چگونه از رجام شراب برخيزد
    کسي که در صف رندان دردنوش نشست
  • در سر شاخ تو اي سرو بلند
    کي رسد دستم بدين بالاي پست
  • گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق
    گفت داروي دلت صبر و غذايت جگرست
  • برسرآمد ز جهان جزع تو در خونخواري
    گر چه چشم من دل سوخته خونريزترست
  • عشرت خوشست خاصه در ايام نوبهار
    ليکن بدور دختر انگور خوشترست
  • در پاي گل ترنم بلبل خوشست ليک
    آواز چنگ و نغمه طنبور خوسترست
  • گفتم کمند زلف تو معذورم ار کشم
    در تاب رفت و گفت که معذور خوشترست
  • زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست
    وانکه اقرارش به بت رويان نباشد کافرست
  • بهر کجا که نظر مي کنم ز غايت شوق
    خيال روي توام ايستاده در نظرست
  • تا صبا قلب سر زلف تو در چين بشکست
    هر زمان بر من دلخسته شکستي دگرست
  • در چمن هست بسي لاله سيراب ولي
    ترک مه روي من از خانه خاني دگرست
  • از ميان جان من هرگز نمي گيرد کنار
    گر چه هر ساعت ميانش در کناري ديگرست
  • عاشقانرا با طريق زهد و تقوي کار نيست
    زاهدي در مذهب عشاق کاري ديگرست
  • آنکس که بود معتکف کعبه قربت
    در مذهب عشاق چه محتاج حجازست
  • دائم دل پرتاب من از آتش سودا
    چون شمع جگر تافته در سوز و گدازست