نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
اگرچه بود
در
پرده نهفته
همي تابيد چون ماه دو هفته
وگر چه بود
در
ره کارواني
چو سروي بود رسته خسرواني
هوا او را به آب مهر شسته
هزاران رشته
در
پروين گسسته
بلورين جام را بر کف نهاده
چو روي ويس
در
وي لعل باده
چو شاهنشاه را مي
در
سر آويخت
خرد را مغز او با مي برآميخت
من اندر باغ روز و شب مجاور
بد انديشم چو حلقه مانده بر
در
جوان و مست و عاشق چنگ
در
بر
نشسته يار پيش يار ديگر
چو از مي مست شد پيروزگر شاه
به شادي
در
شبستان رفت با ماه
دل موبد ز ويسه بود پر درد
در
آن مستي مرو را سرزنش کرد
گل و برگت نکو باشد ز ديدن
وليکن تلخ باشد
در
چشيدن
کلوخي را که او
در
پس نشيند
مرو را چون که البرز بيند
نگر تا
در
دل انديشه نداري
که تو بيني ز من زنهار خواري
شهنشه را شگفت آمد ز دلبر
ز گفتار چنان زيبا و
در
خور
اميدش تازه شد چون شاخ نسرين
ز مستي
در
ربودش خواب شيرين
در
آن انديشه جنبش آمد از بام
مگر بامش آمد خسته دل رام
دل اندر تاب و جان
در
يوبه جفت
غريوان با دل نالان همي گفت
نگارينا روا داري بدين سان
تو
در
خانه من اندر برف و باران
تو
در
خوابي و آگاهي نداري
که عاشق چون همي گريد بزاري
الا اي باد تندي کن زماني
در
آن تندي بهم بر زن جهاني
شتاب دوستي
در
جانش افتاد
همان دم دايه را پيشش فرستاد
من آنم
در
وفا و مهرباني
که تو ديدي، چرا پس تو نه آني
من اندر برف و تو
در
خز و ديبا
من از تو ناشکيبا تو شکيبا
دلم
در
مهر تو گمراه گشتست
به راهم بر فراقت چاه گشتست
به درد من مشو يکباره خرسند
مرا
در
چاه رنج افتاد مپسند
که من تا
در
زمانه زنده باشم
به پيش بندگانت بنده باشم
دو عاشق
در
خوشي همراز گشته
به خوشي هردوان انباز گشته
تو گفتي شير و مي بودند
در
هم
و يا برهم فگنده خز و ملحم
چو از مستي
در
آمد شاه شاهان
نبود اندر کنارش ماه ماهان
گرفته دست آن جادو همي گفت
چه ديوي تو که هستي
در
برم جفت
قضاي بد مرا
در
مهري افگند
فزون از مهر مام و مهر فرزند
چه
در
دست اينکه نتوان گفت با کس
کرا گويم که تو فرياد من رس
خدايا هم تو فرياد دلم رس
که جز تو نيست
در
گيتي مرا کس
تو گفتي ناگه آتش
در
دلش ريخت
ز نوشين خواب دلبر را برانگيخت
تو از مستي شدي
در
خواب نوشين
زهي بيدار و دلخسته به بالين
در
آن غم مانده کز تو دور مانم
دلم اميد بگسسته ز جانم
نگه کن تا چه نيکو ساخت دستان
ز ناگه رفت پنهان
در
شبستان
مرا
در
بزمگه مي بيش دادي
از آن بيشي بلاي خويش دادي
به نيکي
در
مبادم زندگاني
اگر من بر تو بد دارم گماني
گناه دوست را پوزش نمايد
چو نپذيرد به پوزش
در
فزايد
مکاراد ايچ کس
در
دل نهالش
که زود آن کشته بار آرد و بالش
بخوان اين داستان ويس و رامين
بدو
در
گونه گون کار جهان بين
چو شاهنشاه دل خوش کرد با ويس
دگر ره
در
ميان افتاد ابليس
ستم ديده ز من مردان صف
در
کنون گشته زني بر من ستمگر
جهان از بهر آن بدنام خواهد
که خون من همي
در
جام خواهد
چرا جويم به صد فرسنگ دشمن
که دشمن هست هم
در
خانه من
به پيري
در
بلايي اوفتادم
کجا با او بشد گيتي ز يادم
دل من بر تو دارد استواري
که
در
هر کار داري هوشياري
نگه دار اين دو جادو را
در
آن دز
ز رنگ و چاره رامين گربز
مرا سه جادو اندر خانگاهند
که
در
نيرنگ جستن سه سپاهند
مرا چونان که تو ديدي ببستند
اميد شاديم
در
دل شکستند
صفحه قبل
1
...
2118
2119
2120
2121
2122
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن