167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • هوا چون بيشه ديد از رمح و نيزه
    چو سرمه گشته در ره سنگ ريزه
  • چو در نامه سخنها ديد چونان
    شد از آزار و از تندي پشيمان
  • منم مهمان تو يک ماه در ماه
    چنان چون دوستداران نکوخواه
  • بکن اکنون تو ساز ميزباني
    در آن ايوان و باغ خسرواني
  • نگر تا در دل آزارم نداري
    هم اکنون ويسه را پيش من آري
  • چو در مرو گزين شد شاه شاهان
    دلش خرم به روي ماه ماهان
  • نه هر کاو جايگاهي مهرباني
    کند، دارد به دل در بدگماني
  • اگر سوگند بتواني بدين خورد
    نباشد در جهان چون تو جوانمرد
  • چو در زيرش نباشد ناصوابي
    چه سوگندي خوري چه سرد آبي
  • همي تا تو به من بر بدگماني
    از آن در مر ترا باشد زياني
  • بسان دلبري در لعل و ملحم
    گرازان و خروشان مست و خرم
  • ز چهره نور در گيتي فگنده
    ز نورش باز تاريکي رمنده
  • نبود آگاه در گيتي زن و مرد
    که شاهنشاه آن آتش چرا کرد
  • همان گه ويس در رامين نگه کرد
    مرو را گفت بنگر حال اين مرد
  • مرو را نيز دام خود نهادم
    نه آن بودم که در دام اوفتادم
  • کنون در پيش شهري و سپاهي
    ز من خواهد نمودن بي گناهي
  • بدان تا کهتر و مهتر بدانند
    کجا در ويس و رامين بدگمانند
  • بيا تا پيش ازين کاومان بخواند
    ورا اين راستي در دل بماند
  • تو چاره داني و نيرنگ بازي
    نگر در کار ما چاره چه سازي
  • فراوان زر و گوهر برگرفتند
    پس آنگه هر سه در گرمابه رفتند
  • همان گه پيش مرد باغبان شد
    بياراميد چون در بوستان شد
  • ز گرما و کوير آگه نبودند
    تو گفتي هيچ شب در ره نبودند
  • چو باشد مرد عاشق در بر دوست
    همه زشتي به چشمش سخت نيکوست
  • کجا عاشق به مرد مست ماند
    که در مستي غم و شادي نداند
  • به ري در بود رامين را يکي دوست
    به گاه مردمي با او ز يک پوست
  • مرو را گفت رامين: اي برادر
    بپوش اين راز ما در زير چادر
  • گشاده دل به کام و در ببسته
    به مي گرد از رخان خويش شسته
  • به روز اندر نشاط و شادماني
    به شب در خرمي و کامراني
  • گهي مي بر کف و گه دوست در بر
    شده مي نوش بر رخسار دلبر
  • هنوز از باده بودي مست و در خواب
    نهادنديش بر کف باده ناب
  • نشسته پيش او رامين دلبر
    گهي طنبور و گاهي چنگ در بر
  • خوشا ويسا نشسته پيش رامين
    چنان کبگ دري در پيش شاهين
  • کر خرما در جهان با خار باشد
    نشاط عشق با تيمار باشد
  • مگر کارت بود در مهر کاري
    ازان بهتر که تو اميد داري
  • همي جستش ز هر سو يک شبانروز
    به دل در آتشي مانده خردسوز
  • کنون در عاشقي بس ناتوانم
    چنان گشتم که گر بينم ندانم
  • کنون کز مهر دارم حلقه در گوش
    هر آن چيزي که او را خوش مرا نوش
  • صواب آن ديد کز ره بازگردد
    هواي ويس جستن در نوردد
  • به هر نامي که خواهي زو نکاهم
    به ميدان در چنو پنجاه خواهم
  • به مرو اندر چنان بودم شب و روز
    که گفتي آهوم در پنجه يوز
  • نه او را جان به کوهي باز بستست
    و يا در چشمه حيوان بشستست
  • نباشد دير، باشد زود اين کار
    تو گفتار مرا در دل نگه دار
  • مرا شش ماه در گيتي دوانيد
    چه مايه رنج زي جانم رسانيد
  • کنون غمگين و آشفته بدان است
    که او بي يار زنده در جهان است
  • همي تا باشد اين دل در تن من
    نپردازم به جنگ هيچ دشمن
  • چو اين گفتار ازو بشنيد مادر
    تو گويي در دلش افتاد آذر
  • ترا خواهم که بينم در جهان بس
    که بر من نيست فرخ تر ز تو کس
  • چه مايه در جهان رنج و بلا ديد
    نگر چه روزگار ناسزا ديد
  • بخورد از راستي پاکيزه سوگند
    که هرگز نشکند در مهر پيوند
  • چو در پيشت بود کاني ز گوهر
    چرا جويي به سختي کان ديگر