نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
نه مي گيرم نه با خوبان نشينم
نه جز وي
در
جهان کس را گزينم
به شب تا روز پيچان و نوانم
چو ماري چوب خورده
در
ميانم
مرا عشق تو
در
جان خوشتر از جان
وگرچه جان من زو گشت رنجان
نگر تا
در
دلت نايد که نيرو
تواني کرد با فرزند شهرو
ترا آن به که دل
در
وي نبندي
کزين دلبندي آيد مستمندي
خردمندي و شرم و دانش و راي
به کار آيد روان را
در
چنين جاي
هر آيينه تو نپسندي که
در
من
به زشتي راه يابد گفت دشمن
چنانست او ميان ويس دختان
که خسرو
در
ميان نيک بختان
بسي زاري و لابه کرد و خواهش
نيامد
در
ستيز دايه کاهش
در
بسته ز پيشم برگشايي
به روي ويسه ام راهي نمايي
مکن بي جرم را
در
چاه مفگن
نمک بر سوخته کمتر پراگن
توي درمان دردم
در
جهان بس
درين بيچارگي فرياد من رس
بجز تو
در
جهان کس را ندانم
که با او راز خود گفتن توانم
سخن داني بسي هنگام گفتار
هنر داري بسي
در
وقت کردار
اگر نه بخت من بودي نکوراي
ترا پيشم نياوردي
در
اين جاي
بگفت اين و پس او را تنگ
در
بر
کشيد و داد بوسي چند بر سر
دريده شد همانگه پرده شرم
شد آن گفتار سردش
در
زمان گرم
بدو گفت: اي فريبنده سخنگوي
ببردي از همه کس
در
سخن، گوي
بدان مانم که
در
دريا نشيند
ز دريا باد و موج سخت بيند
کنون اميد
در
کار تو بستم
مگر گيري درين آسيب دستم
بخنده گفت جادو کيش دايه
تو هستي
در
سخن بسيار مايه
چه ديوست اين که بر جانت نشستست
در
هر شاديي بر تو ببستست
چو بشنيد اين سخن ويس دلارام
تو گفتي يافت لختي
در
دل آرام
نشسته بر سمند کوه پيکر
مرو را نيزه
در
کف تيغ دربر
به بيگانه زمين
در
دست دشمن
بگو تا حال تو چونست بي من
وزان پس ديدمش با من بخفته
بر سيمين من
در
برگرفته
مرا گفتار او کم دوش خواندست
هنوز اندر دل و
در
گوش ماندست
بتر زين کي نمايد بخت کينم
که ويرو را همي
در
خواب بينم
جهان چون خان راه مردمانست
درنگ ما درو
در
يک زمانيست
مکن بدرود يکباره جهان را
مکن
در
بند جاويدان روان را
به گيتي
در
جوانان هرکه مردند
همه جويان کام و کرد و خوردند
تو با تيمار ويرو مانده و بس
نخواهي
در
جهان جستن جز او کس
خجسته نام و فرخ بخت رامين
فرشته بر زمين و ديو
در
زين
ترا ديدست و عاشق گشته بر تو
اميد مهرباني بسته
در
تو
جهان ناديده
در
مهر اوفتاده
دل و جان را به ديدار تو داده
شما را ديده ام
در
عشق بي يار
دو بيدل هردو بي روزي ازين کار
دلم را چه شتاب و چه نهيبست
که
در
وي مر ترا جاي فريبست
هم آلوده شوم
در
ننگ جاويد
هم از مينو بشويم دست اوميد
چو
در
دامش فگند و کام دل راند
ز ترس ايمن ببود و آز بنشاند
زن بدبخت
در
دام اوفتاده
گرفته ننگ و آب روي داده
نه مرد بي وفا داردش آزرم
نه
در
نامردمي دارد ازو شرم
گروهي
در
تن من طمع دارند
ز کام خويش جستن جان سپارند
پس آن
در
چون گشايم بر روانم
کزو آيد نهيب جاودانم
ز ديگر
در
مرو را داد پاسخ
که باشد کار نيک از بخت فرخ
من از بخت نکو نه خوار باشم
چو
در
کار بد او را يار باشم
خنک چشم و دلت را با چنان روي
خنک همسايگانت را
در
آن کوي
به پاسخ دايه گفت: اي شير جنگي
شکيبا باش
در
مهر و درنگي
گناهي را که من هرگز نکردم
به دل
در
زو گماني هم نبردم
مرا تا جان بود زو برنگردم
که جان خويش
در
کار تو کردم
دگر ره شد به نزد ويس مه روي
سخن
در
دل نگاريده ز ده روي
صفحه قبل
1
...
2114
2115
2116
2117
2118
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن