167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • چو ويرو نيست در گيتي مرا کس
    ز پيوندم نباشد شاد ازين پس
  • وگر با او خورم در مهر زنهار
    چه عذر آرم بدان سر پيش دادار
  • چو بشنيد اين سخن مرد شهنشاه
    نديد از دوستي رنگي در آن ماه
  • شهنشه را فزون شد مهر در دل
    تو گفتي شکرش باريد بر دل
  • خوش آمد در دلش گفتار دلبر
    که کام دل نديد از من برادر
  • همي تا ويس بت پيکر چنان بود
    جهان از دست موبد در فغان بود
  • همي پرورد عشق ويس در جان
    ز مردم کرده حال خويش پنهان
  • اميد ويس عشقش را روان شد
    هواي پير در جانش جوان شد
  • در آن هنگام وي را کرد پشتي
    نمود اندر سخن لختي درشتي
  • مباد آن کس که دارد بي دلي دوست
    کجا در بي دلي بسيار آهوست
  • چو رامين را هوا در دل برآشفت
    ز روي مهرباني شاه را گفت
  • چنين تخمي که در شوره فشاني
    هم از تخم و هم از بر دور ماني
  • چو در خانه بود دشمن ترا يار
    چنان باشد که داري باستين مار
  • وگر بيکام او با او نشيني
    ز دل در کن کزو شادي نبيني
  • نه از تيمار او يابي رهايي
    نه نيز آرام يابي در جدايي
  • چو بيمار بد اندر عشق جانش
    که شکر تلخ باشد در دهانش
  • اگر نوميد ازين دز باز گردم
    به زشتي در جهان آواز گردم
  • بماني شرم زد در پيش داور
    نبيني هيچ کس را پشت و ياور
  • به نامه در سخنها گفت شيرين
    به گوهر کرده وي را گوهر آگين
  • به هر خوني که ما ريزيم ايدر
    گرفتاري ترا باشد در آن سر
  • وگر زين کين به مهر من گرايي
    کنم در دست ويرو پادشايي
  • به شهرو خواسته چندان فرستاد
    که نتوان کرد آن در دفتري ياد
  • کمرها بر ميان از گوهر ناب
    به سر بر تاج زر و در خوشاب
  • تو گفتي در جهان گوهر نماندست
    که نه موبد به شهرو برفشاندست
  • ز يزدان نيز آمد در دلش بيم
    دلش زان نامه شد گفتي به دو نيم
  • کجا درگاه دز بر شاه بگشاد
    به دز در شد هم آنگه شاه دلشاد
  • سپه را سوي مغرب برد هموار
    که آنجا بود در چه مانده سالار
  • ستاره هر يکي بر جاي مانده
    چو مرواريد در مينا نشانده
  • حمل با ثور کرده روي در روي
    ز شير آسماني يافته بوي
  • دو پيکر باز چون دو يار در خواب
    به يکديگر بپيچيده چو دولاب
  • به پاي هردوان در خفته خرچنگ
    تو گفتي بي روان گشتست و بي چنگ
  • اسد در پيش خرچنگ ايستاده
    کمان کردار دم بر سر نهاده
  • زن دوشيزه را دو خوشه در دست
    ز سستي مانده بر (يک) جاي چون مست
  • در آورده به هم گزدم سر و دم
    ز سستي همچو سرما خورده مردم
  • کمان ور را کمان در چنگ مانده
    دو پاي آزرده دست از جنگ مانده
  • فتاده آبکش را دلو در چاه
    بمانده آبکش خيره چو گمراه
  • بمانده ماهي از رفتن به ناکام
    تو گفتي ماهي است افتاده در دام
  • به نزد جوي خرگوشي گرازان
    دو سگ در جستن خرگوش تازان
  • چو در دز رفت شاهنشاه موبد
    به ايدون وقت و ايدون طالع بد
  • شتابان روز و شب در راه تازان
    به روي دلبر خود گشته نازان
  • در و ياقوت خندان و سخنگوي
    چو سيم ناب رخشان و سمن بوي
  • يکي را سنگ بر دل خاک بر سر
    يکي را جام بر کف دوست در بر
  • مگر زان کشت او را ديده در جان
    که او را زود آرد بار مرجان
  • زبان بسته رگ از ديده گشاده
    نهيب عاشقي در دل فتاده
  • چه بودي گر دگر ره باد بودي
    ز روي ويس پرده در ربودي
  • چه بودي گر مرا در خواب ديدي
    دو چشم من پر از خوناب ديدي
  • گهي در چاه وسواس اوفتادي
    گهي دل را به دانش پند دادي
  • تو پيچان گشته اي در عشق آن ماه
    خود او را نيست از حال تو آگاه
  • دل عاشق در آتش سال تا سال
    نپرسد ايچ کس وي را ازان حال
  • چنان چون بود مهرافزاي رامين
    چو کبگ خسته دل در چنگ شاهين