نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ويس و رامين
چو ويرو نيست
در
گيتي مرا کس
ز پيوندم نباشد شاد ازين پس
وگر با او خورم
در
مهر زنهار
چه عذر آرم بدان سر پيش دادار
چو بشنيد اين سخن مرد شهنشاه
نديد از دوستي رنگي
در
آن ماه
شهنشه را فزون شد مهر
در
دل
تو گفتي شکرش باريد بر دل
خوش آمد
در
دلش گفتار دلبر
که کام دل نديد از من برادر
همي تا ويس بت پيکر چنان بود
جهان از دست موبد
در
فغان بود
همي پرورد عشق ويس
در
جان
ز مردم کرده حال خويش پنهان
اميد ويس عشقش را روان شد
هواي پير
در
جانش جوان شد
در
آن هنگام وي را کرد پشتي
نمود اندر سخن لختي درشتي
مباد آن کس که دارد بي دلي دوست
کجا
در
بي دلي بسيار آهوست
چو رامين را هوا
در
دل برآشفت
ز روي مهرباني شاه را گفت
چنين تخمي که
در
شوره فشاني
هم از تخم و هم از بر دور ماني
چو
در
خانه بود دشمن ترا يار
چنان باشد که داري باستين مار
وگر بيکام او با او نشيني
ز دل
در
کن کزو شادي نبيني
نه از تيمار او يابي رهايي
نه نيز آرام يابي
در
جدايي
چو بيمار بد اندر عشق جانش
که شکر تلخ باشد
در
دهانش
اگر نوميد ازين دز باز گردم
به زشتي
در
جهان آواز گردم
بماني شرم زد
در
پيش داور
نبيني هيچ کس را پشت و ياور
به نامه
در
سخنها گفت شيرين
به گوهر کرده وي را گوهر آگين
به هر خوني که ما ريزيم ايدر
گرفتاري ترا باشد
در
آن سر
وگر زين کين به مهر من گرايي
کنم
در
دست ويرو پادشايي
به شهرو خواسته چندان فرستاد
که نتوان کرد آن
در
دفتري ياد
کمرها بر ميان از گوهر ناب
به سر بر تاج زر و
در
خوشاب
تو گفتي
در
جهان گوهر نماندست
که نه موبد به شهرو برفشاندست
ز يزدان نيز آمد
در
دلش بيم
دلش زان نامه شد گفتي به دو نيم
کجا درگاه دز بر شاه بگشاد
به دز
در
شد هم آنگه شاه دلشاد
سپه را سوي مغرب برد هموار
که آنجا بود
در
چه مانده سالار
ستاره هر يکي بر جاي مانده
چو مرواريد
در
مينا نشانده
حمل با ثور کرده روي
در
روي
ز شير آسماني يافته بوي
دو پيکر باز چون دو يار
در
خواب
به يکديگر بپيچيده چو دولاب
به پاي هردوان
در
خفته خرچنگ
تو گفتي بي روان گشتست و بي چنگ
اسد
در
پيش خرچنگ ايستاده
کمان کردار دم بر سر نهاده
زن دوشيزه را دو خوشه
در
دست
ز سستي مانده بر (يک) جاي چون مست
در
آورده به هم گزدم سر و دم
ز سستي همچو سرما خورده مردم
کمان ور را کمان
در
چنگ مانده
دو پاي آزرده دست از جنگ مانده
فتاده آبکش را دلو
در
چاه
بمانده آبکش خيره چو گمراه
بمانده ماهي از رفتن به ناکام
تو گفتي ماهي است افتاده
در
دام
به نزد جوي خرگوشي گرازان
دو سگ
در
جستن خرگوش تازان
چو
در
دز رفت شاهنشاه موبد
به ايدون وقت و ايدون طالع بد
شتابان روز و شب
در
راه تازان
به روي دلبر خود گشته نازان
در
و ياقوت خندان و سخنگوي
چو سيم ناب رخشان و سمن بوي
يکي را سنگ بر دل خاک بر سر
يکي را جام بر کف دوست
در
بر
مگر زان کشت او را ديده
در
جان
که او را زود آرد بار مرجان
زبان بسته رگ از ديده گشاده
نهيب عاشقي
در
دل فتاده
چه بودي گر دگر ره باد بودي
ز روي ويس پرده
در
ربودي
چه بودي گر مرا
در
خواب ديدي
دو چشم من پر از خوناب ديدي
گهي
در
چاه وسواس اوفتادي
گهي دل را به دانش پند دادي
تو پيچان گشته اي
در
عشق آن ماه
خود او را نيست از حال تو آگاه
دل عاشق
در
آتش سال تا سال
نپرسد ايچ کس وي را ازان حال
چنان چون بود مهرافزاي رامين
چو کبگ خسته دل
در
چنگ شاهين
صفحه قبل
1
...
2112
2113
2114
2115
2116
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن