نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
تا بيابي
در
بهشت عدن جاي
شفقتي بنماي با خلق خداي
تا دهندت جاي
در
دارالسلام
با فقيران روز وشب مي ده طعام
شاد اگر سازي درون خسته را
باز يابي جنت
در
بسته را
هر که آرد اين نصيحت ها به جاي
در
دو عالم رحمتش بخشد خداي
ويس و رامين
نه با چيزي بپيوستست ديگر
که پس باشند
در
هستي برابر
يکي پيوند بر بايد به گوهر
منور گردد آن را
در
برابر
يکي را
در
کژي صورت به فرمان
يکي بر راستي او را نگهبان
کجا
در
عالم مبدا و بالا
به ترتيب آنچه بد به گشت پيدا
در
اين عالم نه چونان بود فرمان
که اول گشت پيدا گوهر از کان
مکن تشبيه او را
در
صفاتش
که از تشبيه پاکيزه ست ذاتش
يکي ناقوس
در
دست و چليپا
يکي آتش پرست و زند و استا
به فضل خويش يزدان رحمت آورد
ز رحمت نور
در
گيتي بگسترد
کجا
در
عصر او مردم که بودند
فصاحت با شجاعت مي نمودند
چنان قومي بدان کردار و گفتار
زبان شان
در
نثار و تيغ خونبار
اگر شمشير بارد بر سر ما
جزين ديني نبايد
در
خور ما
مزن کردار ما را بر سر ما
مکن پاداش ما را
در
خور ما
کدامين شاه
در
مشرق گه رزم
توانستي زدن با شاه خوارزم
شناسد هرکه
در
ايام ما بود
که کار شه ملک چون برسما بود
زميني نيست
در
عالم سراسر
ازو پژمرده تر از وي عجبتر
سراسر کوه او قلعه همانا
چو خندق گشته
در
دامانش دريا
نداند زيرک آن را وصف کردن
نداند ديو
در
وي راه بردن
چو رايتهاي سلطان را بديدند
چو ديو از نام يزدان
در
رميدند
همي گردد
در
اين شاهانه بستان
به کام خويش با درگه پرستان
گهي دارد نشست اندر خراسان
گهي
در
اصفهان و گه به گرگان
کدامين پادشه را بود چندين
ز مصر و شام و موصل تا
در
چين
دهد يزدان بدان بنده سراسر
که او باشد بدان همواره
در
خور
الا تا
در
جهان کون و فسادست
وزيشان خاک، مبدا و معادست
چو سلطان معظم شاه شاهان
به فال نيک آمد
در
صفاهان
ز هر گونه که مردم بود
در
شهر
ز داد خويش دادش جمله را بهر
پسنديده مرو را
در
همه کار
دلش هرگز ازو ناديده آزار
ز گفتن نيز چاره نيست ما را
که
در
گردن کنيمت زينهارا
بحق
در
کار ايشان داوري کن
هميشه راستي را ياوري کن
نيارد کس نگه کردن
در
آن زر
وگرنه بر سر آن زر نهد سر
کنون زو آمده خواجه چو خورشيد
جهان
در
فر نورش بسته اميد
چو من
در
وصف او گويم ثنايي
و يا بر بخت او خوانم دعايي
همي دانست سلطان جهاندار
که
در
دست که بايد کردن اين کار
که و مه را چو بيني
در
سپاهان
همه هستند او را نيک خواهان
چو باشد خشم او از بهر يزدان
برو
در
ره نيابد هيچ شيطان
کجا
در
ملک او آسوده گشتند
بدان شهري که چون نابوده گشتند
گروهي بسته
در
زندان به تيمار
گروهي مهر گشته بر سر دار
نگفتم شعر جز
در
وصف حالش
بگفتم آنچه ديدم از فعالش
الا تا بر فلک ماهست و خورشيد
هميدون
در
جهان بيمست و اميد
پلنگ و شير
در
وي مردم جنگ
بتان نغز گور و آهو و رنگ
مرا اندر صفاهان بود کاري
در
آن کارم همي شد روزگاري
شدم زي تاج دولت خواجه بوالفتح
که بادش جاودان
در
کارها فتح
بپرسيد از خداوندي رهي را
در
آن پرسش بديدم فرهي را
به مهر اندر چنينم کت نمودم
وگر
در
دل جزين دارم جهودم
مرا يک روز گفت آن قبله دين
چه گويي
در
حديث ويس و رامين
معاني تابد از الفاظ بسيار
چو اندر زر نشانده
در
شهوار
سخن بايد که چون از کام شاعر
بيايد
در
جهان گردد مسافر
صفحه قبل
1
...
2109
2110
2111
2112
2113
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن