167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • در اين انديشه بود او تا سحرگاه
    رسولي در رسيد از خواب ناگاه
  • چنان در خواب ديد آن شمع ايمان
    که شمعون بود در جنت خرامان
  • تو هم در عين گردابي بمانده
    نمي داني که در خوابي بمانده
  • مگر سنگ و کلوخي بود در راه
    بدريائي در افتادند ناگاه
  • اگر همرنگ دريا گردي امروز
    شوي در وي تو هم در شب افروز
  • قصب در سر يکي نعلين در پاي
    خرامان با لباس مجلس آراي
  • دلم خون کرد و آتش در من انداخت
    ز صحن گلشنم در گلخن انداخت
  • به روز اين جمله در چشمت نهدر است
    شبت در چشم گرداند کم و کاست
  • در او معدوم شو اي گشته موجود
    تو و او در نمي گنجد چه مقصود
  • چو در خانه نگنجيدي تو با او
    که در خانه تو مي بايست يا او
  • ز سرما مرغ و ماهي آرميده
    همه در گوشه ها سر در کشيده
  • ببايد رفت تا بينم نهفته
    که در سرما بر اين در کيست خفته
  • ولي هر گه که بيني چون خلالش
    در او خندند يعني در هلالش
  • هر آن ذره که در هر دو جهانست
    همه در جام عقل تو عيانست
  • وطنگه بر در دروازه دارد
    به عزلت در جهان آوازه دارد
  • وجو تو ترا سدي است در پيش
    تو پيوسته در آن سد مانده با خويش
  • پيمبر در شب معراج ناگاه
    يکي درياي اعظم ديد در راه
  • حريصي در ميان رنج و تيمار
    بسي جان کند و در کوشيد بسيار
  • کسي گر در چنين عمري زيان کرد
    در آن عالم تدارک چون توان کرد
  • چنان در پاک بازي سر برافراخت
    که هر چش بود با يک ديده در باخت
  • چو از بوذرجمهر افتاد در خشم
    دل کسري کشيدش ميل در چشم
  • ترا از تو هزاران پرده در پيش
    چگونه ره بري يک ذره در خويش
  • که در هر بيخودي و در خودي تو
    کني از پس جهاني پر بدي تو
  • کسي کز قسمت ما در نفير است
    اگر روز است و گر شب در زحير است
  • مگر از گوشت آنجا نيمه اي بود
    در آن زنبور در زد نيش را زود
  • يکي حبشي کنيزک روي چون نيل
    در آمد از در مسجد به تعجيل
  • بفضل خود در اين کار و در اين راي
    اگر تقصير کردم عفو فرماي
  • يکي مي رفت در بغداد بر رخش
    تو گفتي بود در دعوي جهان بخش
  • درش بگشاد و طاقي در ميان بود
    در او آن طبل بود و سرمه دان بود
  • بره در سرمه داني يافت ياقوت
    که در خاصيتش شد عقل مبهوت
  • ز پنداري و کاري پيش محراب
    در آمد از در مسجد يکي زال
  • اگر جامه زدي در آب بر سنگ
    گرفتي عاشقان را جامه در چنگ
  • مگر در مصر مردي بود مرده
    پسر در روز مرگش عهد کرده
  • که خز مي گردد اينجا در گليمي
    سفالي ميشود در يتيمي
  • مزن جز در حضورش هيچ گامي
    اگر بي او زني يک گام در راه
  • بيامد تا در آن خيمه ناگاه
    که ماهستي در آنجا بود با ماه
  • سجودش کرد و در فرياد آمد
    که يارب در چنين وقتي و جائي
  • اگر هستي در اين ميدان تو در کار
    نصيب خويشتن مردانه بردار
  • نبودي بي نمک در عشق آن ماه
    از آن افتاده سوز افتاده در راه
  • تو بگشاده همه عالم پر و بال
    نيابي بوي آن در در همه حال
  • تو جان ميکن که اين در خاصه ما است
    مرا در و ترا گرداب دريا است
  • چو تو آن حلقه در گوشت نداري
    مزن در عشق دم گر هوشياري
  • دهندت در قيامت صورت مور
    که در شاهي چرا کردي بسي زور
  • خرت در گل از آن سخت اوفتادست
    که در تعبير خربخت اوفتاد است
  • مگر ميرفت محمود جهان دار
    بره در گازري را ديد در کار
  • که در دنيا ترا اندک قرار است
    ولي در گور سالي صد هزار است
  • بدنيا در چرا کاشانه سازي
    که هم در گور به گر خانه سازي
  • تو هم گر خانه اي سازي در اين راه
    در او ميري چو کرم پيله ناگاه
  • در آمد خضر بي فرمان در ايوان
    بصورت چون يکي مرد شتربان
  • گداي راه او با هيچ در دست
    بدان ماند که در دستش همه هست