167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • صياد ز بس که دوستم مي دارد
    بسته است در آغوش قفس بال مرا
  • در کار توام به صبر مفکن کارم
    کز صبر ميان تهي ترم تا اينجا
  • هر لکه ابرم چو عزائم خواني
    در شيشه پري کرد ز نيرنگ هوا
  • زنهار ميالاي در آن لب نامم
    کآلوده لب هاي کسان است آن لب
  • گر من به وفاي عشق آن حور نسب
    در دام دگر بتان نيفتم چه عجب
  • چون بيني هر دو مرغ را گل در لب
    بنشين لب جوي و لب دلجوي طلب
  • اي گوهر گم بوده کجا جوئيمت
    پاي آبله در کوي بلا جوئيمت
  • از هر دهني يکان يکان پرسيمت
    در هر وطني جدا جدا جوئيمت
  • زان دست کنون در گل غم دارم پاي
    زان پاي کنون بر سر دل دارم دست
  • بهروزي و روزي ز فلک نتوان خواست
    کان ريزه کشي از در روزي ده ماست
  • آن شب که شب سده بود در کويت
    آتش دل من باد و چليپا مويت
  • در غصه مرا جمله جواني بگذشت
    ايام به غم چنان که داني بگذشت
  • در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
    دل را همه جا ياد تو خضر راه است
  • گر سايه من گران بود در نظرت
    من رفتم و سايه رفت و دل ماند برت
  • بيني کله شاه که مه قوقه اوست
    گيتيش بگنجدي نگنجد در پوست
  • چندان خبرم بود که او کشتي خواست
    در آب نشست و آتش از من برخاست
  • وصلي که در انديشه نيارم پنداشت
    نقشي است که آسمان هنوزش ننگاشت
  • با يار سر انداختنم سود نداشت
    در کار حيل ساختنم سود نداشت
  • گر خود به مثل آب حيات است آن لب
    چون خضر بدو رسيد در کارم نيست
  • نوش از کف تو مزيم و از مرجانت
    در از لب تو چينم و از دندانت
  • چون درد بديد آن لب افسون خوانت
    از دست لبت گريخت در دندانت
  • تب کرد اثر در گل عنبر بارت
    اينک خوي تب نشسته بر گل زارت
  • در بخشش حسن آن رخ و زلفي که توراست
    يک قسم فتادند چنان کايزد خواست
  • از کوهه چرخ مملکت مه در گشت
    وز گوشه نطع مکرمت شه درگشت
  • خاقاني از آن شاه بتان طمع گسست
    در کار شکسته اي چو خود دل دربست