167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مجموعه آثار عطار

  • تو در مردي نداري پاي بر جاي
    چنان بهتر که داري بند بر پاي
  • وگر خواهي که در عالم چو چاکر
    نهد خلق جهان بر پاي تو سر
  • کلاه سروري از سر بينداز
    سر خود در ره کهتر درانداز
  • تو در آيينه روي خويش ديدي
    تو پنداري سخن از خود شنيدي
  • تو در آيينه ديدي روي خود را
    نداري ديده عقل و خرد را
  • اگر در آينه آتش به بيني
    هم آيين خود آييني به بيني
  • بسي در کسوت زيبائي خود
    که زيبائي چو تو بينند بي حد
  • ترا چون در صف صورت کشيدند
    تو افتادي بدام ايشان بريدند
  • وگرنه بر سر باطل بماني
    چو کوري بي عصا در گل بماني
  • چه نفع آمد بگو اي مرغ خوش باش
    در حمام را از نقش نقاش
  • همي گردند پياپي گردش او
    دو چاکر در رهش رومي و هندو
  • تو تا در بندگي بي جان نگردي
    قبول حضرت سلطان نگردي
  • برو در عاشقي مي سوز و مي ساز
    مکن راز دل خود پيش کس باز
  • مکن فرياد و خاموشي گزين تو
    به بين در روي خود عين اليقين تو
  • بکيوان برکشي آنرا که خواهي
    بخذلان در کشي آن را که خواهي
  • به بخشي جرم عطار ايخداوند
    نداري جان او در غفلت و بند
  • در چنين حالت حديثي گفت راست
    کين همه سرگشتگي از بهر ماست
  • من ز عشق روي گل نالم همي
    روز و شب در نالشم بي همدمي
  • گر ترا در گلستان افتد گذر
    اين غزل را پيش گل از من ببر
  • سخت زارم در فراق روي تو
    رحمتي کن بر من ايجان جهان
  • چون صبا نزديک گل آمد زراه
    ديد گل در گلستان همچو ماه
  • ديد گل در گلستان سرفراز
    خوش نشسته از سر تمکين و ناز
  • ديد گل را در چمن چون خسروي
    مه ز رخسار لطيفش پرتوي
  • رحمتي بر جان غمگينم نهاد
    دست من بوسيد و در پايم فتاد
  • چون مرا از گلستان بردند اسير
    در پي احوال شد آن فقير
  • مردمي بايد در اين راه نخست
    باشد اندر عشق ورزيدن درست
  • حاليا آنشعر او را در نهان
    نرم نرمي پيش ما جمله بخوان
  • چون صبا برخواند آن بيت سه چار
    کرد انديشه در آن باب آن فکار
  • گفت ايگل راست گفتي اين سخن
    هست گفتار تو چون در عدن
  • لؤلؤ افشان کرد بر فرقش سحاب
    کين غزل خوش گفتي اي در خوشاب
  • لقمه خود تا نماند در گلوت
    ورنه آيد سنگ خذلان بر سبوت
  • گفت اي بلبل زمن اين پند گوش
    کن تلطف باش در هجران خموش
  • کين زمان در خدمتش ديدم محن
    گلستان از بوي آن مشک ختن
  • سخت بيدردست از عشاق او
    کي بود در راه حق مشتاق او
  • خوبرو هستند در عالم بسي
    نيست اندر نسل آدم زو کسي
  • در رهم صد خار محنت مي نهد
    هر دمم صد درد و زحمت ميدهد
  • هر زمان بر رنگ و بو نازد همي
    در ره عشقم زبون سازد همي
  • ناله من از غنون ديگر است
    عاشقان را ناله من در خور است
  • و آن غزل برگفت که فرموده بود
    خويش را در هر سخن بستوده بود
  • اين غزل را هم بگوش او رسان
    در نهاني تا بدانند ناکسان
  • تا ببازم جان خود را در غمت
    کي بدارم دست من از دامنت
  • گل بدو گفت اي صبا امشب مرا
    در چمن تنها رها کردي چرا
  • اينغزل را در بديهه همچو زر
    کرد انشا با صبا گفتش ببر
  • بار عشق روي ما بر جان منه
    تا نگردي در غم هجران خجل
  • باغبان را من کنم دلخوش ز تو
    گر چه در دل دارد او آتش ز تو
  • روز و شب در مجلسم باشي مقيم
    نزد من باشي مرا باشي نديم
  • بعد از اين شکرانه مي بايد مرا
    زانکه کردم درد جانت در دوا
  • کز براي عذر تو گفتم غزل
    از صبا بشنو که دارد در بغل
  • سربسر تفسير کن در پيش او
    تيرها انداخت پر از کيش او
  • بارها رفتم براهش در حضور
    تا رسد از پرتو رويش چه نور