نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
تو
در
مردي نداري پاي بر جاي
چنان بهتر که داري بند بر پاي
وگر خواهي که
در
عالم چو چاکر
نهد خلق جهان بر پاي تو سر
کلاه سروري از سر بينداز
سر خود
در
ره کهتر درانداز
تو
در
آيينه روي خويش ديدي
تو پنداري سخن از خود شنيدي
تو
در
آيينه ديدي روي خود را
نداري ديده عقل و خرد را
اگر
در
آينه آتش به بيني
هم آيين خود آييني به بيني
بسي
در
کسوت زيبائي خود
که زيبائي چو تو بينند بي حد
ترا چون
در
صف صورت کشيدند
تو افتادي بدام ايشان بريدند
وگرنه بر سر باطل بماني
چو کوري بي عصا
در
گل بماني
چه نفع آمد بگو اي مرغ خوش باش
در
حمام را از نقش نقاش
همي گردند پياپي گردش او
دو چاکر
در
رهش رومي و هندو
تو تا
در
بندگي بي جان نگردي
قبول حضرت سلطان نگردي
برو
در
عاشقي مي سوز و مي ساز
مکن راز دل خود پيش کس باز
مکن فرياد و خاموشي گزين تو
به بين
در
روي خود عين اليقين تو
بکيوان برکشي آنرا که خواهي
بخذلان
در
کشي آن را که خواهي
به بخشي جرم عطار ايخداوند
نداري جان او
در
غفلت و بند
در
چنين حالت حديثي گفت راست
کين همه سرگشتگي از بهر ماست
من ز عشق روي گل نالم همي
روز و شب
در
نالشم بي همدمي
گر ترا
در
گلستان افتد گذر
اين غزل را پيش گل از من ببر
سخت زارم
در
فراق روي تو
رحمتي کن بر من ايجان جهان
چون صبا نزديک گل آمد زراه
ديد گل
در
گلستان همچو ماه
ديد گل
در
گلستان سرفراز
خوش نشسته از سر تمکين و ناز
ديد گل را
در
چمن چون خسروي
مه ز رخسار لطيفش پرتوي
رحمتي بر جان غمگينم نهاد
دست من بوسيد و
در
پايم فتاد
چون مرا از گلستان بردند اسير
در
پي احوال شد آن فقير
مردمي بايد
در
اين راه نخست
باشد اندر عشق ورزيدن درست
حاليا آنشعر او را
در
نهان
نرم نرمي پيش ما جمله بخوان
چون صبا برخواند آن بيت سه چار
کرد انديشه
در
آن باب آن فکار
گفت ايگل راست گفتي اين سخن
هست گفتار تو چون
در
عدن
لؤلؤ افشان کرد بر فرقش سحاب
کين غزل خوش گفتي اي
در
خوشاب
لقمه خود تا نماند
در
گلوت
ورنه آيد سنگ خذلان بر سبوت
گفت اي بلبل زمن اين پند گوش
کن تلطف باش
در
هجران خموش
کين زمان
در
خدمتش ديدم محن
گلستان از بوي آن مشک ختن
سخت بيدردست از عشاق او
کي بود
در
راه حق مشتاق او
خوبرو هستند
در
عالم بسي
نيست اندر نسل آدم زو کسي
در
رهم صد خار محنت مي نهد
هر دمم صد درد و زحمت ميدهد
هر زمان بر رنگ و بو نازد همي
در
ره عشقم زبون سازد همي
ناله من از غنون ديگر است
عاشقان را ناله من
در
خور است
و آن غزل برگفت که فرموده بود
خويش را
در
هر سخن بستوده بود
اين غزل را هم بگوش او رسان
در
نهاني تا بدانند ناکسان
تا ببازم جان خود را
در
غمت
کي بدارم دست من از دامنت
گل بدو گفت اي صبا امشب مرا
در
چمن تنها رها کردي چرا
اينغزل را
در
بديهه همچو زر
کرد انشا با صبا گفتش ببر
بار عشق روي ما بر جان منه
تا نگردي
در
غم هجران خجل
باغبان را من کنم دلخوش ز تو
گر چه
در
دل دارد او آتش ز تو
روز و شب
در
مجلسم باشي مقيم
نزد من باشي مرا باشي نديم
بعد از اين شکرانه مي بايد مرا
زانکه کردم درد جانت
در
دوا
کز براي عذر تو گفتم غزل
از صبا بشنو که دارد
در
بغل
سربسر تفسير کن
در
پيش او
تيرها انداخت پر از کيش او
بارها رفتم براهش
در
حضور
تا رسد از پرتو رويش چه نور
صفحه قبل
1
...
2104
2105
2106
2107
2108
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن