نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
زاهدان از زهد او رسوا شدند
در
خيال زهد او شيدا شدند
سر بيسرنامه را پيدا کنم
عاشقان را
در
جهان شيدا کنم
در
نگر اي عارف صاحب نظر
پاک مردان را جهان آمد بسر
اي وصالت روشنائي
در
جهان
اي وصالت هم عيان وهم نهان
اي وصالت کرد رندان مردمان
اي وصالت هست گشته
در
جهان
ره از وجو گر تو مرد رهبري
تا نماني
در
بلاي کج روي
هر که
در
راه محمد راه يافت
سر حق را از دل آگاه يافت
من طريق عشق احمد داشتم
تخم دين
در
راه احمد کاشتم
مصطفي شيخ من است
در
راه دين
او مرا بنموده است راه يقين
من نه عطارم تو عطارم همين
در
ره حق راز اسرارم به بين
من وجود خويش را فاني کنم
در
لقاي حق به حق باقي کنم
جسم خود را
در
ره حق باختم
سر معني را به جان بشناختم
سر بي سرنامه را پيدا کنم
عاشقان را
در
جهان شيدا کنم
بود عطاري عجب شوريده حال
در
ره تحقيق او را صد کمال
از يقين خويش حاصل کرده بود
در
يقين خويش واصل گشته بود
علويي
در
خود چو شوقي داشت او
هيچ علمي را فرو نگذاشت او
زهد را و علم را و قال و قيل
جمله را انداختند
در
آب نيل
گر تو غير حق نه بيني
در
جهان
بر تو گردد روشن اسرار نهان
عقل او
در
گفت سودا مي کند
عشق هر دم خود به يغما مي کند
او من است و من ويم اي بي خبر
لاجرم
در
راه معني کوروکر
گر ترا ديده بدي
در
راه ما
آدم ما را نديدي همچو ما
اي برادر با کمال خويش باش
در
ره توحيد حق بي کيش باش
بگذر از کفر و نفاق کيش دين
تا رسي
در
قرب رب العالمين
نفس انسان سد راه عشق شد
عاشقان را راه پس
در
عشق شد
سر بي سرنامه را پيدا کنم
عاشقان را
در
جهان شيدا کنم
بت پرستي مي کني
در
زير دلق
مي نمائي خويش را صوفي به خلق
تو سلوک راه از خود کرده
لاجرم
در
صد هزاران پرده
رو که راه بي نشان راه تو نيست
عقل را
در
راه معني روشکيست
سر بي سرنامه را پيدا کنم
عاشقان را
در
جهان شيدا کنم
جوهر عشق از تو پيدا مي شود
هر دو عالم
در
دلت يکتا شود
گر مرا از عشق تو باشد خبر
مرتدي باشيم و
در
ره بي خبر
سر بيسرنامه را پيدا کنم
عاشقان را
در
جهان شيدا کنم
گفتم اي دارنده کون و مکان
غير تو کس نيست
در
هردو جهان
مي کنم من ختم بي سرنامه را
مي کنم آلوده
در
خون جامه را
گفت هم هر رنگ من بيني چنين
تا ترا
در
راه من باشد يقين
بار ديگر گفت اي صاحب نظر
در
طريق عشق ده ما را خبر
اين بگفتم اين چنين سرجان من
منتشر شد
در
جهان ايمان من
اي دريغا ختم بي سرنامه شد
ليک
در
سيلاب خون تر جامه شد
اي دريغا نفس ما
در
معصيت
خودخوري کرده بري از معرفت
اي دريغا عاشقي را باادب
جمله
در
تجريد دايم خشک لب
شنيدستم که
در
دور سليمان
که بد ديو و پري او را بفرمان
ز بلبل جمله مي کردند شکايت
همي گفتند هر يک
در
حکايت
هر آن رازي که
در
دل مي نهفتند
سليمان رايکايک باز گفتند
چو ديگي بر سر آتش به جوش است
نمي خسبد همه شب
در
خروش است
نمي گردد دمي خالي ز غوغا
نمي بندد کمر
در
خدمت ما
ز استغناء او بسيار گفتند
همه مرغان ز عشقش
در
شگفتند
پي فرمان گرفت آمد به بستان
چو مستان بود بلبل
در
گلستان
چو باز آمد به خود از بيخودي باز
به خون بلبلان
در
کار شد باز
مکن عهد و وفاداري فراموش
بيا چون جان شيرينم
در
آغوش
ترا چون من هزاران بنده باشد
که سر
در
پاي تو افکنده باشد
صفحه قبل
1
...
2102
2103
2104
2105
2106
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن