نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مجموعه آثار عطار
بنادر گر ترا دادند اين خير
که گشتي همقدم با شيخ
در
سير
چو بينا باشد آن شيخ يگانه
ترا
در
حال گرداند روانه
بود
در
خاطرش که گشت واصل
ولي زين ره ندارد هيچ حاصل
اگر
در
خاطر آرد کو کسي هست
تمامت راهها را او فروبست
در
اين ره هر که او جائي بماند
بدان کو خاک بر سر مي فشاند
بغير حق هر آنچه فرا پيش
تلي دان اي برادر
در
ره خويش
بهر چيزي که از حق باز ماني
حقيقت دان که تو
در
بند آني
چو کردي ترک طبع و ترک عادت
نماند
در
تو خود خواه و ارادت
ندارد آگهي ز اقوال و احوال
بود چون مرده
در
دست غسال
در
آن حالت که بود که باشد او خوش
مراعاتش کند محبوب دلکش
بدو کن اقتدا
در
جمله کارت
که تا ضايع نگردد روزگارت
در
آنشب خواجه ما شد بمعراج
نهاد او بر سرش از بندگي تاج
همه گشته ز جمعيت چو يکجان
بفقر و مسکنت
در
گشته اخوان
همه
در
نيستي فقر مسکين
شده آزاد از تلوين و تمکين
بصورت اهل صورترا نگهدار
که ما تا خود ترا آريم
در
کار
همان صحبت حوالت با نماز است
در
آن حالت که ما را با تو راز است
تو آن شکرانه کردن کي تواني
مگر
در
عجز خود را باز داني
دوم فرقه از ايشان اوليا دان
بود داخل
در
ايشان اهل ايمان
بهر وقتي و هر دور و زماني
بود صاحبدلي
در
هر مکاني
هر آن يک را که شد دنيا ز دستش
توگوئي پا و سر
در
هم شکستن
ترا
در
اربعينت پير بايد
که هر خواب ترا تعبير بايد
اگر بي پير باشد اربعينت
بور شيطان
در
او يار و معينت
بمعني چون شوي همراه و حاضر
بود پيوسته پيرت
در
تو ناظر
شب اول دو صد
در
هم خورش کن
بدان خوردن تنت را پرورش کن
همان پنجه مقرر تا ب آخر
که تا ضعفي نگردد
در
تو ظاهر
اگر ميلت بشيرين باشد و چرب
مشو با نفس خود پيوسته
در
حرب
چنان جائي که باشد تنگ و تاريک
در
او انديشه ها ميکن تو باريک
اگر نوري به بيني ياخيالي
نظر با آن مکن
در
هيچ حالي
در
تهليل بايد بعد از آن سفت
که تهليلست از تو بهترين گفت
مگردان قوت خود کمتر ز پنجاه
مباش ايمن ز نقش خويش
در
راه
چنان ميکوب اين
در
را بحرمت
که بگشايند و بخشايند جرمت
بدين سان اربعيني چون برآري
بدان
در
ره ز معني برقراري
بغير از کلمه توحيد ذکري
مکن
در
هيچ تسبيحي تو فکري
که تا گويا شود
در
دل زباني
که از گفتن نياسايد زماني
يقين ميدان که هستي مرد همت
که باشد همتت
در
خورد همت
مگر
در
صبح آخر روز ناچار
هم از خود باخبر گردي هم از يار
که روزي را که بگذارند
در
صوم
بود فاضلتر از چلروز آن قوم
پس پرده درين ره مرد آگاه
نثار از جان و دل سازد
در
اين راه
چو مرتاض و مجاهد گشت شد پاک
نماند از هستيش
در
راه خاشاک
در
آن پرده که رهرو را مقام است
بدان کين سالکان راز آن مقام است
کند زان توشه راه قيامت
در
آن ره يابد از آفت سلامت
ترا جمع بايدش کردن ز احوال
که تا حاضر شود با تو
در
آن حال
بصورت با تو
در
جنبد زماني
دهد حالات خود را زان نشاني
در
آن جمع ار شوي حاضر بيکبار
نماند از گنه بر گردنت بار
اگر يکدم
در
آن محفل نشيني
بسا تخم سعادت را که چيني
ز بهر آنکه ايشان را
در
اين کار
نمانده پرده بر روي اسرار
خودي خويش
در
وي غرق دانند
ميان جام و باده فرق دانند
درنگ آنجا کند سال سه و چار
که تا خو گر شود
در
سر اسرار
اگر او از پي شاهد دهد جان
بود
در
عشق او مدهوش و حيران
بود شيطان هميشه هم براو
نباشد هيچ چيزي
در
سر او
صفحه قبل
1
...
2100
2101
2102
2103
2104
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن