نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
ز عيسي آن يکي
در
خواست يک روز
که نام مهتر حقم
در
آموز
خوشي مي گفت اگر نگشائيم
در
بجاي حلقه بر
در
مي زنم سر
که گر تو کژ روي اي گوي
در
راه
بماني تا ابد
در
آتش و چاه
مشوتر گر چه
در
آبي هميشه
در
اين معرض چه سنجد شير بيشه
که داند تا
در
اين اندوه مردان
چگونه زار
در
خونند گردان
در
آن ويرانه شد محمود يک روز
يکي ديوانه اي را ديد
در
سوز
و گر
در
ره روي سر پيش ميدار
نظر
در
پيش پاي خويش ميدار
اگر يک دم تنم
در
دامت افتاد
دلت
در
دام من مادامت افتاد
گهي صد گونه شهوت
در
درونش
برانگيزم شوم
در
رگ چو خونش
در
افکندست خلقي را بغم
در
همه گيتي بر آورده بهم بر
بهر کنجي دلي
در
خواب کرده
بهر جائي گلي
در
آب کرده
ببين ابليس را
در
لعن و
در
رشگ
ز ديده چند بايد ريختن اشگ
شدم
در
پي روان تا آن چه آبست
که چندانيش
در
رفتن شتابست
محک نقد مردان
در
کف اوست
ز مشرق تا بمغرب
در
صف اوست
چو
در
ميدان دعوي مرد آمد
همه چيزش ز حق
در
خورد آمد
اگر چه لعنتي از پي
در
آرم
به پيش غير او کي سر
در
آرم
در
آن ساعت که ملعون گشت ابليس
زبان بگشاد
در
تسبيح و تقديس
چو
در
صافي هزاران سال آن ديد
کجا
در
درد غير او توان ديد
چرا لعنت چنين
در
جان نهادي
چو گنجي
در
دلش پنهان نهادي
چو اول آن نظر
در
کار آيد
در
آخر زخم کي دشوار آيد
چو شيطان اينچنين گرمست
در
راه
تو چوني اي پسر
در
عشق دلخواه
چو چندان سحر گم شد
در
عصائي
نگردد گم
در
او جز ناسزائي
بره
در
بيوه اي را ديد جائي
فکنده قصه اي را
در
عصائي
مگر محمود آن شب ديد
در
خواب
که بود افتاده
در
چاهي بگرداب
در
افکندند لشکر خويش بر هم
گرفتند آن عصا
در
دست محکم
تو همچون کافر درويش ماندي
که هم
در
خلق و هم
در
خويش ماندي
در
آن کان درم بستي تو
در
جيب
کجا بود اعتماد جانت بر غيب
دو عالم چيست بحري نام او دل
تو
در
بحري بمانده پاي
در
گل
چو باشد صد جهان
در
دل نهانت
کجا
در
چشم آيد صد جهانت
به ره
در
پيره زالي مبتلائي
عصا
در
دست مي آمد ز جائي
که گر
در
طاعتي ور
در
گناهي
دهد هر عضو تو بر تو گواهي
اگر
در
زهر و گر
در
نوش ميري
همان بار خود اندر دوش گيري
نهاده نيم خشتي زير سر
در
پلاسي تا سر زانو ببر
در
مگر شد رابعه
در
درد و داغي
که تا
در
گيرد از جائي چراغي
فکندي
در
پريشاني مرا تو
بخون
در
چند گرداني مرا تو
بجوفت درکشم
در
يک زمان من
بدارم
در
درونت جاودان من
چو گفتم اين سخن
در
پرده راز
جوان برخاست پس
در
داد آواز
نشد سست از وعيدم
در
عبادت
ولي شد
در
عمل جدش زيادت
بآخر
در
ره آمد چون غريبان
نهاده پاره اي نان
در
گريبان
چنان
در
خاکش افکندست و
در
خون
که ديگر برنخواهد خاست اکنون
در
اطلس کش رياضت
در
نمد نه
که آن کار خر است آن خرد نه
زماني کل شده
در
قدس و پاکي
زماني آمده
در
قيد خاکي
چو شه راه اين سخن
در
گوش آمد
چو دريائي دلش
در
جوش آمد
اياز افتاد
در
پايش که اي شاه
چه افتادت بگو امروز
در
راه
دلا معشوق را
در
جان نشان تو
نثارش کن ز چشم
در
فشان تو
زبان بگشاد شوهر
در
نهاني
که کشتي خويشتن را
در
جواني
اگر
در
پاي افتم گوئيم خيز
اگر
در
تک شوم گوئي مشو تيز
بگفت اين و
در
آتش برد دستي
که
در
موئيش زان نامد شکستي
مرا چون پاک شستي
در
کفن نه
بدست خويش خط
در
دست من نه
نخفت آن شب حسن
در
فکري مي بود
همه شب
در
نماز و ذکر مي بود
صفحه قبل
1
...
208
209
210
211
212
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن