167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • در سيزده ساعت شب صد نافله کردستي
    با چارده مه فرضي بگزار به صبح اندر
  • صبح است ترازويي کز بهر بهاي مي
    در کفه شباهنگش دينار نمود آنک
  • کشتي است قدح گويي درياست در آن کشتي
    وز موج زدن دريا کهسار نمود آنک
  • بوي مي نوروزي در بزم شه شروان
    آب گل و سيب تر بر بار نمود آنک
  • مه چون سروي آهو بنمود کنون در پي
    آهوي فلک را هم آثار پديد آيد
  • آن آهوي زرين بين در شير وطن گاهش
    کورا سروي سيمين هر بار پديد آيد
  • بيداد حريفان را تن در ده و گر ندهي
    ز انصاف طلب کردن آزار پديد آيد
  • ميزان حق و باطل راي ملک است ايرا
    زر دغل و خاص در نار پديد آيد
  • از بوالعجبي گويي خون دل عاشق را
    در گوهر اشک خود گلزار همي پوشد
  • رايش که فلک سنجد در حکم جهان داري
    مانند محک آمد معيار همه عالم
  • دل کم نکند در کار از ديودلي زيرا
    مزدور سليمان است از کار نينديشد
  • خاقاني اگر عمري بر يار فشاند جان
    در خواب خيالش را ديدار نينديشد
  • جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد
    عيسي ز بر چرخ است از دار نينديشد
  • گر پرده براندازي و در دير مغان آيي
    از حبل متين بيني زنار که من دارم
  • بر هر زمي ملکت کو تخم بقا کارد
    گاو فلک ار خواهد در کار کشد عدلش
  • چون آينه گون خنجر در شانه دست آري
    از نور مصور بين رخسار جهان داري
  • باد آب کفت زمزم خاک در تو کعبه
    رکن و حجرالاسود ديوار تو عالم را
  • باد آيت پيروزي در شانت شباروزي
    فرخنده به نوروزي ديدار تو عالم را
  • چون شعله آه بي دلان نقب
    در گنبد جان ستان زند صبح
  • در جام صدف دو بحر دارد
    يک دجله به جرعه دان فرو ريخت
  • چون عاشق بوسه زن لب خم
    در حلق قنينه جان فرو ريخت
  • هر جان که ز خم ستد قنينه
    در باطيه جان کنان فرو ريخت
  • نالان چو کبوتري که از حلق
    خون در لب بچگان فرو ريخت
  • از لاله آن و سوسن اين
    در سينه دو بوستان برافروز
  • در سوخته شب از دو آتش
    يک شعله زن و جهان برافروز