167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مجموعه آثار عطار

  • حديثي مصطفي گفته در اين باب
    بگويم با تو اين اسرار درياب
  • چنين فرمود کز بعد من امت
    شوند در دين هفتاد و سه ملت
  • يکي ناجي بود در دين الله
    بود هفتاد و دو مردود درگاه
  • تو حاضر دان مر او را در همه جا
    گهي پنهان بود او گاه پيدا
  • در اين اسرار مرد نيک صادق
    بود آن هالک بيدين منافق
  • تو هالک دان کسي کو غير حيدر
    گزيند در ره دين پير ديگر
  • اگر بندي کمر در راه فرمان
    وجود خود کني همچون گلستان
  • که علم دين بود دانستن راه
    شود در راه دين از خويش آگاه
  • از آن در علم دين آگاه کردي
    تو واقف از کلام الله کردي
  • همين است علم دين اي مرد دانا
    که دانا در ره وحدت خدا را
  • تو خود را محو کن در شير يزدان
    خدابين و خداخوان و خدادان
  • درآئي در مقام خودپرستي
    تو خود باشي بت و خود را پرستي
  • تو او را گرشناسي مرد راهي
    بيابي در دو عالم پادشاهي
  • محمد نور و حيدر نور نور است
    بهر جائي که خواني در حضوراست
  • ترا رهبر بود او ره نمايد
    نشان راه آن در گه نمايد
  • من اسراري که در دل مي نهفتم
    بتو اي مرد سالک باز گفتم
  • دگر پرسي ز من اين چرخ فيروز
    ز بهر چيست گردان در شب روز
  • بگردد اينچنين گردنده گردون
    که تا آيد در و ياقوت بيرون
  • بزير گنبد فيروزه گون طاق
    هر آنچيزي که تو بيني در آفاق
  • تمامي بهر انسان آفريدند
    مر او را در دو عالم برگزيدند
  • هر آنچه هست از پيدا و پنهان
    همه موجود شد در ذات انسان
  • مر او را عالم کوچک از آنگفت
    نيارم در اين اسرار را سفت
  • شود او را شناسائي چو حاصل
    بداند در جهان انسان کامل
  • عطارد منشي ديوان او دان
    ز شوق او بود در چرخ گردان
  • بسي گردد بگردش ماه شب گرد
    که در گشتن نه بيند کس ازو گرد
  • ولي در اصل يک سر رشته دارد
    که اين رشته بهم پيوسته دارد
  • ز علم دين بيابي سر کونين
    بيابي در دو عالم زينت و زين
  • ز غير حق شوي هم بر کرانه
    نه بيني خويشتن را در ميانه
  • شدن در راه او لذات ميدان
    ازو باشد طريق راه عرفان
  • ازو دنيا و عقبايت تمام است
    حقيقت در دو عالم او امام است
  • حقيقت مرتضي را گر بداني
    کني در هر دو عالم کامراني
  • دگر پرسي که عدل شاه چونست
    که ظالم در دو عالم خود زبونست
  • عدالت آن بود اي يار انور
    که باشد در دل تو حب حيدر
  • عدالت آن بود گر راز بيني
    که در کونين جز حيدر نه بيني
  • اگر داني علي را عادلي تو
    و گر نه در حقيقت جاهلي تو
  • اگر عادل شوي بر راه باشي
    که در ملکش بود چه دادخواهي
  • دگر هفتاد و دو اغيار باشند
    نه ايشان در خور اسرار باشند
  • موانع از دل خود دور گردان
    که تا بيني تو در دل نور يزدان
  • درون دل چه خالي شد ز اغيار
    نماند در دل تو غير آن يار
  • حقيقت بين شو در خود نظر کن
    چو قطره سوي بحر او گذر کن
  • هر آنکس کو نشد از بحر آگاه
    نيابد در حقيقت سوي او راه
  • نگردد بر رخت در معرفت باز
    اگر خود را نداني تو ز آغاز
  • مجو آزار دلها تا تواني
    که آن تير است در دلها نهاني
  • چه داني تو که در دل يار باشد
    دل تو خالي از اغيار باشد
  • بمعني دگر روح تو نوح است
    که در کشتي تن او را فتوح است
  • درين کشتي رود چون روح کامل
    شود در بحر الاالله واصل
  • بيابد از وجود خويش بهره
    رود در بحر وحدت همچو قطره
  • به خود راه شريعت چون بديدي
    يقين ميدان که در منزل رسيدي
  • چه دانستي تو او را در حقيقت
    ز تو برخيزد اعلال شريعت
  • ز عشق مرتضي در جوش باشي
    ز دستش شربت کوثر بنوشي