نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
همه
در
تو شده اينجاي فاني
از آن اسرار جمله مي تو داني
همه از تست بگشايم
در
اصل
مرا بنماي اينجاگاه تو وصل
از آن وصلم ببخش اينجايگه تو
ببخشم
در
يقين آن پايگه تو
اگر چه وصل ديدار تو دارم
در
اينجا عين اسرار تو دارم
مرا آن وصل ميبايد که داري
که من
در
آن کنم کل پايداري
چو بر ديدار تو او جان فشاند
در
اين اسرار تو کي جان بماند
چنانم راز دان خويش کردي
که
در
آخر مرا بي خويش کردي
در
اين بيخويشي و تنهائي من
ذليلي و غم و رسوائي من
درونم صاف شد با وصل ايجان
مرا شد
در
زمانه يار اعيان
مرا
در
اندرون وصلت تحقيق
از آن پيوسته زين اصلست توفيق
تو
در
عطاري و عطار ماندست
از آن دست از دل و جان برفشاندست
از آن عطار
در
تو جانفشانست
که ديدار تو اينجا روح از آنست
تو ميداني که يارت
در
درونست
ترا بر جزو و بر کل رهنمونست
چو اصل کل
در
اينجاگه بيانست
از آن اينجايگه کلي عيانست
چو کلت آرزو باشد
در
آخر
ز هيلاجت شود اسرار ظاهر
اگر دانا است ور نادانست
در
کار
همه مرگست بيشک آخر کار
بدو گفتا که خواندم هر کتب من
در
آنجا گاه ديدستم حجب من
حجابم بود علم فقه و تفسير
از آن افتادم اينجا
در
تف و سير
حجابم بود هر چيزي که خواندم
در
آخر من بهر چيزي بماندم
حجابم بود اينجا هر چه ديدم
گذشتم از همه
در
جان رسيدم
وصال اندر خموشي يافتستم
از آن
در
جزو و کل بشتافتسم
خموشي پيشه کن گر کار داني
که بگشايد ترا
در
معاني
همه
در
عين خاک افتاده مجروح
بمانده جملگي بي قوت و بيروح
همه واصل شده
در
کار خانه
برسته جمله از جور زمانه
همه واصل شده
در
سر بيچون
رسيده سوي جانان بيچه و چون
در
آن حضرت چنان بود فنا اند
که گوئي جملگي عين بقا اند
نينديشي دمي آخر از اين راز
که خواهي رفت
در
سوي عدم باز
نميري گر بميري از همه تو
شوي
در
هر دو عالم دمدمه تو
نميري گر بميري از دو عالم
رسي آندم چو من
در
سر آدم
چو
در
يکي است رجعت جمله ذرات
يقين اندر يکي درياب اين ذات
بجز يکي مبين مانند من تو
که
در
يکي است مر اصل سخن تو
تو
در
يکي قدم زن گر تواني
وجودت بر عدم زن گر تواني
تو
در
يکي قدم زن آخر کار
حجاب خود توئي اين پرده بردار
حجاب تو توئي بردار از پيش
حجابت
در
نگر آيينه خويش
مکن انديشه جز
در
جان و دل تو
وگر نه باز ماني سوي گل تو
دل و جانت منور کن
در
اينجا
حقيقت فکر او بردار اينجا
ز جان جانان تواني يافت کم گوي
در
اينجاگه وجود خود عدم گوي
وجود تست
در
پندار دائم
دل و جانت بود پندار دائم
دل من واصلست اين لحظه جانم
يکي اينجا است
در
عين العيانم
حقيقت جانم اکنون جان فشاند
بخون او
در
اينره جا نماند
چه ماند است اينزمان جز سر بريدن
جمال يار
در
سر باز ديدن
نداري تو دمي خود
در
دو عالم
که ايندم داري اينجاگه از آندم
نديدم آدم چنين ايندم که داري
عجب ايندم
در
اينجا پايداري
بهر يک بيت کز شرح معاني
برون آمد
در
اين جوهر فشاني
بهر يک حرف صد جوهر نهانست
کسي داند که
در
درياي جانست
چو داري عقل و هوش و فهم و ادراک
نظر کن يکدمي
در
جوهر پاک
تو
در
بحري و چنديني عجائب
گرفته پيش و پس چندين غرائب
همه اين بحر موجودند اينجا
يقين
در
بود کل بودند اينجا
تو بود خود بدان
در
بحر بنگر
که از آن اصل داري بود جوهر
تو هستي بحر و جوهر مخزن تست
در
اينجاگاه نور روشن تست
صفحه قبل
1
...
2092
2093
2094
2095
2096
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن