167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • تن اينجا جانست بس مر تن نباشد
    حديث عشق بس در من نباشد
  • من اينجا نيستم بود خدايم
    يکي ام در يکي من ني جدايم
  • نظر کردم در آخر باز ديدم
    ز هر ذرات اينجا راز ديدم
  • ز خود دريافتم سري از آن باز
    منم در جزو و کل انجام و آغاز
  • ز خود به همدمي هم خويش ديدم
    که اسرار همه در خويش ديدم
  • ز خود به مي ندانم هيچ ذرات
    که چون جمله منم در عين آيات
  • مگو عطار خود را به ز هر کس
    که اين نکته در اينجا مر ترا بس
  • تو خود را کمترين جملگي گوي
    کز اين جا گه بري در جملگي گوي
  • اگر خود کمترين داني در اسرار
    ترا باشد حقيقت عين ديدار
  • هر آنکو خويشتن گم ديد پيشت
    وگرنه کفر او در عين کيش است
  • وگر آهي زدي در عشق و هوئي
    شدي گردان بر من همچو گوئي
  • نظر پنهان مکن از من کنون تو
    چو هستي در حقيقت رهنمون تو
  • منم مسکين تو تو شاه مائي
    در اينجاگه يقين آگاه مائي
  • کنون من نيستم اي مايه ناز
    تو باشي در يانه صاحب راز
  • خبر بودت در آن رازي که گفتي
    مرا گفتا که تو رازم شنفتي
  • چگويم گفت اکنون من چگويم
    در اينجا و ترا من راز گويم
  • يقين آندم مبين خود را در اسرار
    حقيقت هيچ چيزي جز رخ يار
  • بجز او هيچ منگر در عيان تو
    حقيقت خود مبين اندر ميان تو
  • حقيقت خود مبين و او ببين تو
    اگر هستي در اين سر پيش بين تو
  • حقيقت خود مبين در وي فنا باش
    چو رفتي محو او شو کل فنا باش
  • در آندم چون وصال آيد بديدار
    حقيقت جان شود کل ناپديدار
  • در آندم هر که آنجا خود نبيند
    حقيقت هيچ نيک و بد نبيند
  • هر آنکو خود نديد او حق يافت
    در اينجا بود خود را حق حق يافت
  • دوئي برخاست تا يکي عيان شد
    حقيقت در يکي او جان جان شد
  • تو هستي و وليکن تو نباشي
    چو او در تست آخر تو که باشي
  • چو از وي دم زدي او گوي دائم
    که از ذات وئي در عشق قائم
  • چو از وي دم زدي او ديده تست
    حقيقت در يقين بگزيده تست
  • خدا بين باش ني خود بين در اينجا
    که خود بين باشد اينا خوار و رسوا
  • از او گوي و وز او جوي آشکاره
    وز او کن در نود خود نظاره
  • دوئي چون رفت او در تست موجود
    مني تو کنون از اوست مقصود
  • دل و جان هر دو با هم آشنا شد
    در اينجا گاه ديدار خدا شد
  • چو ديدارند هر دو در تن تو
    گرفته مسکن اندر مسکن تو
  • تو اوئي اينزمان در عالم خاک
    ترا بنموده رخ اين صانع پاک
  • چو در جانست خود گويد اناالحق
    حقيقت خويش گويد راز مطلق
  • نموده خود بخود انجام و آغاز
    چو در جانست خود گفتست خود راز
  • چو در جانست اسرار جهان است
    ز ديدار تو ديدار جهانست
  • بجز تو هيچ در عالم ندارد
    که ديدار تو جز دردم ندارد
  • تو در جان وئي پيوسته جاويد
    بتو دارد حقيقت جمله اميد
  • چنان اميدوارم من در آندم
    که گرداني مرا محو دو عالم
  • کريما از کرم عطار با تست
    حقيقت در جهان گفتار با تست
  • تو ميداني که عطار است خسته
    در اين وادي دل او شد شکسته
  • تو دانائي و جمله رهنمائي
    هر آنکس را که خواهي در گشائي
  • ترا ديدم که بيشک کار سازي
    ز فضلت در حقيقت بي نيازي
  • در آنعالم توئي اينجاي هم تو
    حقيقت هم وجود و عم عدم تو
  • در آنعالم يقين هستي عيان ذات
    که نور تست اندر جمله ذرات
  • ز شوقت لا شوم تا راز يابم
    ترا در عين کل اعزاز يابم
  • منم در عشق تو مجروح مانده
    ابا ديدار تو با روح مانده
  • همه ديدار ميخواهم در آخر
    که گرداني مرا ديد تو ظاهر
  • مرا بود تو ميبايد که ديدم
    کنون اينجا چو در بودت رسيدم
  • دو عالم را بتو ديدم در اسرار
    وليکن پرده را از پيش بردار