167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • گريست ديده خسرو بريخت در کياني
    فرود شد که روانش ازين فرود برآمد
  • که زمانه هم از تو نالان تر
    که کرم را در او مجال نماند
  • قفل پندار برکن از در دل
    که تو را عشوه نوال نماند
  • فارغ آنگه شود دلت که در او
    ديو پنداشت را خيال نماند
  • خواجگان را به انفعال بران
    که در ايشان جز افتعال نماند
  • بهشت صدرا تا دولت تو در دربست
    بر آستان تو درهاي آسمان بگشاد
  • خدايگان سپهر آستان نکو داند
    که در جهان سخن بنده بي نظير افتاد
  • در آن مبين که ز پشت دروگري زاده است
    کجا خليل پيمبر که از دروگر زاد
  • من گنجه نبينم که براهيم در او نيست
    من مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد
  • مگر مشکلي اوفتاده است اگرنه
    چرا بر در حجره عقل او شد
  • راي تو چون سپهر تو بر توست
    رخنه در هيچ تو نمي دارد
  • غصه ها هست در دلم که زبان
    زهره بازگو نمي دارد
  • گو محرمان بخرده کفن بر کتف کشند
    او بر در خداي کفن بر روان کشد
  • قاضي اسراف مي کند در جور
    اين همه مسرفي نمي شايد
  • ليک خواهد که به پوشيدن آن
    در تنم خلعت بيشي پوشد
  • عمود صبح نديدي سواد شام در او
    دوات من به دو معني بدان نشان ماند
  • زبان خامه جوشن در زره بر من
    به دور باش سنان فعل و تيرسان ماند
  • عنان جيحون در دست طبع خاقاني است
    از آن جهت به سمرقند خضرخان ماند
  • قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ
    که در سه چشمه حيوان قرار مي سازد
  • به قمع کردن فرعون بدعه موسي وار
    قلم در آن يد بيضاش مار مي سازد
  • سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا
    ز حلقه در خود گوشوار مي سازد
  • ماه چون در حيب مغرب برد سر
    افتاب از دامن خاور بزاد
  • در فلان تاريخ ديدم کز جهان
    چون فرو شد بهمن، اسکندر بزاد
  • تهنيت بادا که در باغ سخن
    گر شکوفه فوت شد، نوبر بزاد
  • آن مثل خواندي که مرغ خانگي
    دانه اي در خورد و پس گوهر بزاد