167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • در نعش و پرن زنند طعنه
    نظم تو و نثرت اي خداوند
  • تو نيز به زير ران در آري
    آن رخش تکاور هنرمند
  • چون به تب لرزه آفتاب در است
    عرق سرد چون سحاب کند
  • به سخن در خراب گنج نهد
    به سخا گنج را خراب کند
  • در غربت اگر ز درد دل نالم
    هم ناله من پزشک من باشد
  • خاقانيا عروس صفا را به دست فقر
    هر هفت کن که هفت تنان در رسيده اند
  • در وجد و حال بين چو کبوتر زنند چرخ
    بازان کز آشيان طريق پريده اند
  • همچون گوزن هوي برآورده در سماع
    شيران کز آتش شب شبهت رميده اند
  • در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد
    کآواز خرق جامه به مغرب شنيده اند
  • آه و دردا که شبيخون اجل
    در زد آتش به شبستان اسد
  • بود معن عرب و سيف يمن
    در کرم هندوي دربان اسد
  • به خدائي که فرستاد از عرش
    آيت عاطفه در شان اسد
  • گرچه در مدت چل سال تمام
    بي نيازي بدم از نان اسد
  • شو سر پاي را به دست بگير
    تا دگر بر در سران نشود
  • قومي از کاس او مرا در خواب
    جرعه خور شراب ديدستند
  • گاهي او آسمان سوار و مرا
    چون صبا در شتاب ديدستند
  • ز آتش شوق او که در دل داشت
    دل آتش کباب ديدستند
  • مصطفي را ز رنج خاطر من
    با بدان در عتاب ديدستند
  • گر به شروانم اهل دل مي ماند
    در ضميرم سفر نمي آمد
  • همتي نيز داشتم که مرا
    دو جهان در نظر نمي آمد
  • هر که در قوم بردگ است امامش خوانند
    هر که دل صيد کند صاحب دامش خوانند
  • ماه نوار در حجاب غرب نهان شد
    داور شرق آفتاب وار بماناد
  • اي تاجدار خسرو مغرب که شاه چرخ
    در مشرقين ز جاه تو کسب ضيا کند
  • ديوان من به سمع تو در دري دهد
    جانم صفات بزم تو ز اوج سما کند
  • نش از آن در کمي پديد شود
    نز زبان سگي پليد شود