167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • يکي نفس است و در محسوس جايش
    يکي شيطان و در موهوم رايش
  • قدم چون خضر نه در راه مردان
    که گردت در نيابد چرخ گردان
  • بهر علمي که باشد در زمانه
    همه بودند در هر يک يگانه
  • بصد سختيش در کشتي نشاندند
    وز آنجا در زمان کشتي براندند
  • در آنجا رفت و شد مشغول طاعت
    بسر مي برد عمري در قناعت
  • اگر شهوت نبودي در ميانه
    نه من بودي و نه تو در زمانه
  • اگر کشته شوي در راه او زار
    بسي زان به که در شهوت گرفتار
  • کشد چون پيل مستش اسب در راه
    پياده رخ نيارد نيز در شاه
  • چو قارونان در اين ره عور آيند
    هژبران در پناه مور آيند
  • ز حيزي گر کمي در عشق دلخواه
    نه اي آخر ز موري کم در اين راه
  • تو منگر در نهاد و بنيت من
    نگه کن در کمال نيت من
  • شبانگه مصطفي را ديد در خواب
    بدو گفت اي علي در راه مشتاب
  • چو زخم سخت بر دست سگ افتاد
    سگ آمد در خروش و در تک افتاد
  • که من در خورد ايشانم هميشه
    که در معني چو ايشانم به پيشه
  • مگر در دست و در پاي از اديمش
    غلافي کرده بودندي مقيمش
  • پسر گر چه بود شايسته فرزند
    چو يوسف اوفتد در چاه و در بند
  • زماني بود و خلقي در رسيدند
    ميان صفه خواني در کشيدند
  • چو از يوسف فرا انديش گيرد
    در آن ساعت مرا در پيش گيرد
  • خطاب آيد که اي در عين مستي
    بيا در ما گريز از جمله رستي
  • مگر تو فضل خود در کار آري
    مرا در پرده اسرار آري
  • هزاران در گشايد هر زماني
    ز هر در ظاهرش گردد جهاني
  • ندادي در سرا کس را رهي باز
    نبودي هرگزش در خانه دمساز
  • که چيزي در سر آن شاهزادست
    کز آن شهزاده در پا اوفتادست
  • در آن پرده که شه بيرون سر داشت
    ورم بود و در او يک جانور داشت
  • کنون تو اي پسر چيزي که جستي
    همه در تست و تو در کار سستي
  • در افتادند در شهري سپاهي
    گريزان شد نهان زآن شهر شاهي
  • گرفته بود در بر دلستاني
    در آن مدت نديدش کس زماني
  • به پيش خويش خواندش چون در آمد
    سلامش گفت و حالي در سر آمد
  • يکي خيمه در آن ره در گشادند
    شکاري را بر آتش مي نهادند
  • گهي در صلح باشم گاه در حرب
    شود جولانگه من شرق تا غرب
  • شبي در مسجدي شد نيک مردي
    که در دين داشت اندک مايه دردي
  • متابع گردد او را در همه حال
    بماند جاودان در خيل دجال
  • مگر بوالقاسم همدان در آن راه
    در آمد گرد آن مي گشت ناگاه
  • که در خلق جهان بسيار افتاد
    در اين ديرم کنون اين کار افتاد
  • بمردي رو در آن ديني که هستي
    که نامردي است در دين بت پرستي
  • شهش محبوس کرد و در عذابش
    نه ناني داد در زندان نه آبش
  • در آب افکند خويش آتش پرستي
    که تا در دين وي نايد شکستي
  • اگر مرگ تو در بابل نبودي
    ترا اين آرزو در دل نبودي
  • بشهر مصر در شوريده اي بود
    که در عين اليقينش ديده اي بود
  • هزاران دل بمژگان در ربوده
    بهر يک موي صد جان در ربوده
  • در سردابه را آن فخر گرگان
    ببست القصه در پيش بزرگان
  • کليد آنگه بديشان داد و تا روز
    بر آن در خفت در عشق دل افروز
  • مگر در جسته بود از شمع آتش
    فتاده در لحاف آن پريوش
  • چو در آتش فتاده بود يارش
    در آتش اوفتادن بود کارش
  • زماني ثقبه در گوشش گهر بود
    زماني حلقه در گوشش قمر بود
  • رسن در گردن درويش افکند
    پس آنگه اسب را در پيش افکند
  • در آن سوزش بصحرا رفت ناگاه
    نيستاني دروده بود در راه
  • تو گر در دوستي جان در نبازي
    ترا آن دوستي باشد مجازي
  • زماني بود ترسائي در آمد
    بخدمت پيش آن بت در سر آمد
  • چو شيخ آن حال ديد از دير بگريخت
    بسي با خود در آن قصه در آويخت