نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
يکي نفس است و
در
محسوس جايش
يکي شيطان و
در
موهوم رايش
قدم چون خضر نه
در
راه مردان
که گردت
در
نيابد چرخ گردان
بهر علمي که باشد
در
زمانه
همه بودند
در
هر يک يگانه
بصد سختيش
در
کشتي نشاندند
وز آنجا
در
زمان کشتي براندند
در
آنجا رفت و شد مشغول طاعت
بسر مي برد عمري
در
قناعت
اگر شهوت نبودي
در
ميانه
نه من بودي و نه تو
در
زمانه
اگر کشته شوي
در
راه او زار
بسي زان به که
در
شهوت گرفتار
کشد چون پيل مستش اسب
در
راه
پياده رخ نيارد نيز
در
شاه
چو قارونان
در
اين ره عور آيند
هژبران
در
پناه مور آيند
ز حيزي گر کمي
در
عشق دلخواه
نه اي آخر ز موري کم
در
اين راه
تو منگر
در
نهاد و بنيت من
نگه کن
در
کمال نيت من
شبانگه مصطفي را ديد
در
خواب
بدو گفت اي علي
در
راه مشتاب
چو زخم سخت بر دست سگ افتاد
سگ آمد
در
خروش و
در
تک افتاد
که من
در
خورد ايشانم هميشه
که
در
معني چو ايشانم به پيشه
مگر
در
دست و
در
پاي از اديمش
غلافي کرده بودندي مقيمش
پسر گر چه بود شايسته فرزند
چو يوسف اوفتد
در
چاه و
در
بند
زماني بود و خلقي
در
رسيدند
ميان صفه خواني
در
کشيدند
چو از يوسف فرا انديش گيرد
در
آن ساعت مرا
در
پيش گيرد
خطاب آيد که اي
در
عين مستي
بيا
در
ما گريز از جمله رستي
مگر تو فضل خود
در
کار آري
مرا
در
پرده اسرار آري
هزاران
در
گشايد هر زماني
ز هر
در
ظاهرش گردد جهاني
ندادي
در
سرا کس را رهي باز
نبودي هرگزش
در
خانه دمساز
که چيزي
در
سر آن شاهزادست
کز آن شهزاده
در
پا اوفتادست
در
آن پرده که شه بيرون سر داشت
ورم بود و
در
او يک جانور داشت
کنون تو اي پسر چيزي که جستي
همه
در
تست و تو
در
کار سستي
در
افتادند
در
شهري سپاهي
گريزان شد نهان زآن شهر شاهي
گرفته بود
در
بر دلستاني
در
آن مدت نديدش کس زماني
به پيش خويش خواندش چون
در
آمد
سلامش گفت و حالي
در
سر آمد
يکي خيمه
در
آن ره
در
گشادند
شکاري را بر آتش مي نهادند
گهي
در
صلح باشم گاه
در
حرب
شود جولانگه من شرق تا غرب
شبي
در
مسجدي شد نيک مردي
که
در
دين داشت اندک مايه دردي
متابع گردد او را
در
همه حال
بماند جاودان
در
خيل دجال
مگر بوالقاسم همدان
در
آن راه
در
آمد گرد آن مي گشت ناگاه
که
در
خلق جهان بسيار افتاد
در
اين ديرم کنون اين کار افتاد
بمردي رو
در
آن ديني که هستي
که نامردي است
در
دين بت پرستي
شهش محبوس کرد و
در
عذابش
نه ناني داد
در
زندان نه آبش
در
آب افکند خويش آتش پرستي
که تا
در
دين وي نايد شکستي
اگر مرگ تو
در
بابل نبودي
ترا اين آرزو
در
دل نبودي
بشهر مصر
در
شوريده اي بود
که
در
عين اليقينش ديده اي بود
هزاران دل بمژگان
در
ربوده
بهر يک موي صد جان
در
ربوده
در
سردابه را آن فخر گرگان
ببست القصه
در
پيش بزرگان
کليد آنگه بديشان داد و تا روز
بر آن
در
خفت
در
عشق دل افروز
مگر
در
جسته بود از شمع آتش
فتاده
در
لحاف آن پريوش
چو
در
آتش فتاده بود يارش
در
آتش اوفتادن بود کارش
زماني ثقبه
در
گوشش گهر بود
زماني حلقه
در
گوشش قمر بود
رسن
در
گردن درويش افکند
پس آنگه اسب را
در
پيش افکند
در
آن سوزش بصحرا رفت ناگاه
نيستاني دروده بود
در
راه
تو گر
در
دوستي جان
در
نبازي
ترا آن دوستي باشد مجازي
زماني بود ترسائي
در
آمد
بخدمت پيش آن بت
در
سر آمد
چو شيخ آن حال ديد از دير بگريخت
بسي با خود
در
آن قصه
در
آويخت
صفحه قبل
1
...
207
208
209
210
211
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن